خدایا فر نمی گویم

خدایا كفر نمی گویم؛
پریشانم
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟
مرا بی ‌آنکه خود خواهم، اسیر زندگی ‌کردی... خداوندا
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن از این بدعت.

خداوندا
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی؛
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی...

و شب، آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه بازآیی،
زمین و آسمان را کفر گویی! نمی‌گویی؟
.
✒کارو_دردریان
دیدگاه ها (۲)

#عکسنوشته

#صبحبخیر

بین دو راهی ماندم و تو نمی دانی چه حس بدی دارد، اینکه ندانی ...

آنچه را عاشقانه دوست می‌داریبیاب و بگذار تو را بکُشدبگذار غر...

خدایا کفر نمی‌گویم،پریشانم،#چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!مرا بی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط