پارت ۹۷ فیک ازدواج مافیایی
پارت۹۷
کوک ویو
که یهو دکتر اومد و هممون سمتش هجوم بردیم
کوک : حالشون چطورع؟
میا : ا،ت خوبه ؟
سورا : کی بهوش میاد ؟
جیمین : کی بچه رو میتونیم ببینیم ؟
م،ت : بچها کجان ؟
م،ک : ا،ت کجاس ؟
پ،ت : حالشون خوبه ؟
پ،ک : کی مرخص میشن؟
لیا : دلم بلا خاله تنگ شدع
سوهو : لطفا زودتر
کوک : بگو دیگع دکتر مردم از استرس
دکتر از این همه سوال خندش گرفت و گفت
دکتر : حال همشون خوبه ، خانم جئونم خوبن ، تا چند ساعت دیگه به هوش میاد ، و بچه رو تا چند دقیقه ی دیگه میارن ، بچها الان کنار مادرشونن ولی چون خانم جئون بیهوشه پرستارا مراقبشن و دارن لباس میدن بهشون ، و بر اساس وضعیتشون بعد بیهوشی زمان مرخصی رو بهتون میگیم .
وایی خداراشکر
میا : خوبه
یهو یه پرستاره اومد که دوتا بچه ی کیوت دستش بود ، وایی داشتن سمت ما میومدن ، یعنی این دوتا فسقلی بچه ی من و ا،ته
پرستار بچه هارو داد بغلم ولی دستام میلرزید
واییی چقد کیوتن ، دقیقا عین منو ا،تن
پرستار بچه هارو دوبارع برد و گفت ا،ت به هوش اومده ولی فقط یه نفر باید برع
کوک : من میرم
جیمین : آرع برو
رفتم و آروم درو باز کردم و کنار ا،ت نشستم و دستاشو گرفتم
ا،ت : عشقم بچه هامونو نگا
کوک : آره قربونت بشم ، خودت خوبی ؟
پیشونی ی اتو بوسیدم و دوبارع گفتم
کوک : دقیقا عین خودمونن ، اسماشونو چی بزاریم
ا،ت : خب به این فکر نکرده بودیم
کوک : اسم پسرمونو میتونیم بزاریم تهیونگ
ا،ت : اسم دخترمونم میتونیم بزاریم تها
کوک : عالیه 😊
ا،ت ویو
بعد از کلی حرف زدن با کوک وقت شام شد و پرستار یه ظرف سوپ آورد ، ایش از سوپ متنفرم
پرستار : بفرمایید ، لطفا غذاتونو تا اخرش بخورین
ا،ت : آه شیبال آخه سوپم شد غذا
کوک : باشع حتما
کوک : عشقم باید سوپتو بخوری میدونی چند نفر منتظرتن تا هرچه زودتر خوب شی ؟ مخصوصا من ، که بریم سراغ بعدی
ا،ت : عه کوک اذیت نکن دیگه فکر بعدی رو از سرت بیرون کن کیوت
کوک : باشه شوخی کردم 😂
ا،ت : کیا منتظرمن ؟
کوک : خب سورا ، سوهو ، لیا ، میا ، جیمین ، مامان بابات ، مامان بابای من ، و اون دوتا فسقل تهیونگ و تها
ا،ت : اوه 😂 باشع
کوک قاشقو ورداشت و داشت بهم غذا میداد
ا،ت : خودم میخورم
کوک : نمیخاد جوجه الان فقط استراحت کن
ا،ت : خودم دست دارم آخه
کوک : خودم بدم خیالم راحت تره
ا،ت : باشع
سوپو تا آخر خوردم
کوک : آفرین
ا،ت : فقط به خاطر تو و بچه هامون خوردما
میا : ماچی ؟
عه این صدای میاعه ، برگشتم دیدم جلو در وایستادع
کوک : از کی اینجایی؟
میا : همین الان اومدم ، خواستم بگم جونگکوک شی بیا بیرون
کوک اخم ریزی کرد و گفت
کوک : چرا ؟
میا : دکتر میخاد ا،تو معاینه کنه
کوک : منم میمونم
میا : باشع ، دکترررررر (دکتر رو داد زد )
دکتر اومد و معاینم کرد ، گفت بدن قوی ای دارم به همین خاطر زیاد بیمارستان نمیمونم
۳ روز بعد
ا،ت ویو
امروز دیگه مرخص میشم ، ولی کمرم خیلی درد میکنه میا دارع کمکم میکنه تا لباسامو بپوشم و سوراهم دارع لباس تهیونگ و تها رو میدع
بعد از عوض کردن لباسم و کاملا اماده شدن نشستم روی یکی از کاناپه های گوشه ی اتاق
که یهو.......
کوک ویو
که یهو دکتر اومد و هممون سمتش هجوم بردیم
کوک : حالشون چطورع؟
میا : ا،ت خوبه ؟
سورا : کی بهوش میاد ؟
جیمین : کی بچه رو میتونیم ببینیم ؟
م،ت : بچها کجان ؟
م،ک : ا،ت کجاس ؟
پ،ت : حالشون خوبه ؟
پ،ک : کی مرخص میشن؟
لیا : دلم بلا خاله تنگ شدع
سوهو : لطفا زودتر
کوک : بگو دیگع دکتر مردم از استرس
دکتر از این همه سوال خندش گرفت و گفت
دکتر : حال همشون خوبه ، خانم جئونم خوبن ، تا چند ساعت دیگه به هوش میاد ، و بچه رو تا چند دقیقه ی دیگه میارن ، بچها الان کنار مادرشونن ولی چون خانم جئون بیهوشه پرستارا مراقبشن و دارن لباس میدن بهشون ، و بر اساس وضعیتشون بعد بیهوشی زمان مرخصی رو بهتون میگیم .
وایی خداراشکر
میا : خوبه
یهو یه پرستاره اومد که دوتا بچه ی کیوت دستش بود ، وایی داشتن سمت ما میومدن ، یعنی این دوتا فسقلی بچه ی من و ا،ته
پرستار بچه هارو داد بغلم ولی دستام میلرزید
واییی چقد کیوتن ، دقیقا عین منو ا،تن
پرستار بچه هارو دوبارع برد و گفت ا،ت به هوش اومده ولی فقط یه نفر باید برع
کوک : من میرم
جیمین : آرع برو
رفتم و آروم درو باز کردم و کنار ا،ت نشستم و دستاشو گرفتم
ا،ت : عشقم بچه هامونو نگا
کوک : آره قربونت بشم ، خودت خوبی ؟
پیشونی ی اتو بوسیدم و دوبارع گفتم
کوک : دقیقا عین خودمونن ، اسماشونو چی بزاریم
ا،ت : خب به این فکر نکرده بودیم
کوک : اسم پسرمونو میتونیم بزاریم تهیونگ
ا،ت : اسم دخترمونم میتونیم بزاریم تها
کوک : عالیه 😊
ا،ت ویو
بعد از کلی حرف زدن با کوک وقت شام شد و پرستار یه ظرف سوپ آورد ، ایش از سوپ متنفرم
پرستار : بفرمایید ، لطفا غذاتونو تا اخرش بخورین
ا،ت : آه شیبال آخه سوپم شد غذا
کوک : باشع حتما
کوک : عشقم باید سوپتو بخوری میدونی چند نفر منتظرتن تا هرچه زودتر خوب شی ؟ مخصوصا من ، که بریم سراغ بعدی
ا،ت : عه کوک اذیت نکن دیگه فکر بعدی رو از سرت بیرون کن کیوت
کوک : باشه شوخی کردم 😂
ا،ت : کیا منتظرمن ؟
کوک : خب سورا ، سوهو ، لیا ، میا ، جیمین ، مامان بابات ، مامان بابای من ، و اون دوتا فسقل تهیونگ و تها
ا،ت : اوه 😂 باشع
کوک قاشقو ورداشت و داشت بهم غذا میداد
ا،ت : خودم میخورم
کوک : نمیخاد جوجه الان فقط استراحت کن
ا،ت : خودم دست دارم آخه
کوک : خودم بدم خیالم راحت تره
ا،ت : باشع
سوپو تا آخر خوردم
کوک : آفرین
ا،ت : فقط به خاطر تو و بچه هامون خوردما
میا : ماچی ؟
عه این صدای میاعه ، برگشتم دیدم جلو در وایستادع
کوک : از کی اینجایی؟
میا : همین الان اومدم ، خواستم بگم جونگکوک شی بیا بیرون
کوک اخم ریزی کرد و گفت
کوک : چرا ؟
میا : دکتر میخاد ا،تو معاینه کنه
کوک : منم میمونم
میا : باشع ، دکترررررر (دکتر رو داد زد )
دکتر اومد و معاینم کرد ، گفت بدن قوی ای دارم به همین خاطر زیاد بیمارستان نمیمونم
۳ روز بعد
ا،ت ویو
امروز دیگه مرخص میشم ، ولی کمرم خیلی درد میکنه میا دارع کمکم میکنه تا لباسامو بپوشم و سوراهم دارع لباس تهیونگ و تها رو میدع
بعد از عوض کردن لباسم و کاملا اماده شدن نشستم روی یکی از کاناپه های گوشه ی اتاق
که یهو.......
- ۶۱.۷k
- ۱۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط