قسمت هشتم

#قسمت هشتم
داشتم از پله های خونه ی جدیدمون پایین میرفتم داخل پاگرد طبقه ی اول یکدفعه در واحد 1 باز شد منم که تو حال و
هوای خودم بودم ترسیدم و گلدون از دستم افتاد زمین و چند تکه شد! کسی که در رو باز کرده بود یه دختره 17 18
ساله بود ..
به هم زل زده بودیم و با کنجکاوی به هم نگاه میکردیم.. سر تا پاش و نگاه کردم یه شلوار جین و یه مانتوی یشمی با
شال سبز پوشیده بود.. اومد جلوتر
_ سالم ببخشید تقصیره من شد
_ نه خواهش میکنم
_بزار برم جارو بیارم جمعش کنیم.
صدای مادرش از پشت سرش اومد
_ مهتاب مامان صدای چی بود؟
رسید دم در رو با تعجب نگاهم کرد سریع سالمی کردم و ازم پرسید
_همسایه ی جدید هستید؟
_بله اون هفته اسباب کشی داشتیم
_خوش اومدید عزیزم
نگاهش به پایین افتاد
_وای مال شما بود شکست؟
_آره از دستم افتاد
_ مهتاب مامان همسایه جدید و بیار داخل با هم آشنا بشید تا من اینجا رو جمع کنم شما زخمی میشید به باباتم میگم
سره راه خودش نون بخره بیاد خونه.
دختری که حاال فهمیده بودم اسمش مهتا ِب دستم و گرفت و کشید تو خونه .. منم یادم رفته بود واسه چی داشتم میرفتم
پایین!
دلم برای خونه ای که مادر داخلش نقش اصلی رو داشت تنگ شده بود‌...
دیدگاه ها (۱)

#قسمت نهم یک شب خیلی خوب رو در کنار خانواده ی مهتاب گذروندم...

#قسمت دهم _ اوووممم چه پوست نرمی.. انگار از یه جای بلند داش...

#قسمت هفتم تمام تالشمو کردم تا یادم نیاد اون صحنه ی زجر آور...

#قسمت ششم قد بلند و چهار شونه ! _ از کجا مطمعنید نمیتونم؟ _ ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۲

کمکم کنیددددددد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط