شب دردناک
(شب دردناک )
پارت ۳۶
از جلو آینه بلند شد و سمته میز اش رفت لباس مشکی با آستین های به رنگ سفید موهایش را با گیره ها بست و کیفش را برداشت سمته در رفت درست یک هفته از اون شب گذشته و حال تو عمارت خودشان زندگی میکنند دختره تو این یک هفته نه با جونکوک روبه رو شده نه با هو نبا شوهوآ از آن ها دور شده بود از اتاق اش خارج شد و سمته سالن رفت هادا جلو در سالن ایستاده بود وقتی ات را دید زود سمتش رفت
هادا : خانم زود باشید امروز جلسه خیلی مهمی دارین
ات : آره درسته من خواب موندم
هادا : بریم
ات : اوکی .... هر دو سمته حیات رفتن و سمته ون مشکی رفتن سوار ون شدن
هادا : خانم صبحونه ... میخورید
ات عینک هایش را از تو کیف اش برداشت و گفت... ات : نه کار مهم تره
هادا : نع اولت اول خوده آدم ها هستن
ات : هادا معلم نشو ....
_____________
از حمام بیرون رفت و بعد از پوشیدن لباس هایش موهایش را سشوار کرد پیراهن مشکی را پوشید و آستین هاسش را بالا زد موهای بلند اش را بالا شانه مزد و چندین تار موهایش رو پیشانی اش راه شد نگاه اش افتاد رو بالشتک خرگوش اش ردی ازش نبود شوکه زیر تخت را نگاه کرد و گفت
جونکوک: بانییی.... بانی کوچولو کجایی
هیچ ردی ازش نبود جونکوک نگران از اتاق خارج شد و سمته اشپرخونه رفت
جونکوک: اجومااااا ....
اجوما: بله آقا
جونکوک: بانی نیست
اجوما : ااااره پسرم آخرین بار تو اتاق پایین دیدمش هر کاری کردم نمیتونستم بیارمش اتاق شما
جونکوک: کدوم اتاق
اجوما : تو اتاق خانم ات
جونکوک نفس عميقي کشید و سمتت پله ها رفت از پله ها بالا رفت و سمته اتاق ات رفت در را باز کرد و بانی اش را دید که رو تخت دراز کشیده بود جونکوک سمتش رفت و از رو تخت بلندش کرد
جونکوک: کجا بودی بانی ها دیشب رو انجا موندی آره
با بغل کردن خرگوش سمته در میرفت که چشم اش خورد به هودی آبی رنگ سمتش رفت و از رو زمین برداشت اش سمت صورتش نزدیک کرد بوی اتر ات را میداد نفس عميقي کشید و هودی را گذاشت تو کمد لباس ها و از اتاق خارج شد .....
______________
همه نشسته بودن و جلسه شروع میشد ولی خبری از جونکوک نبود همه منتظر نشسته بودن حتی عضاء Stray Kids نشسته بودن
ات: اممم آقایون خیلس معذرت میخواهم...
____________
اسلاید ۲ لباسها ات اسلاید ۳ لباس جونکوک
پارت ۳۶
از جلو آینه بلند شد و سمته میز اش رفت لباس مشکی با آستین های به رنگ سفید موهایش را با گیره ها بست و کیفش را برداشت سمته در رفت درست یک هفته از اون شب گذشته و حال تو عمارت خودشان زندگی میکنند دختره تو این یک هفته نه با جونکوک روبه رو شده نه با هو نبا شوهوآ از آن ها دور شده بود از اتاق اش خارج شد و سمته سالن رفت هادا جلو در سالن ایستاده بود وقتی ات را دید زود سمتش رفت
هادا : خانم زود باشید امروز جلسه خیلی مهمی دارین
ات : آره درسته من خواب موندم
هادا : بریم
ات : اوکی .... هر دو سمته حیات رفتن و سمته ون مشکی رفتن سوار ون شدن
هادا : خانم صبحونه ... میخورید
ات عینک هایش را از تو کیف اش برداشت و گفت... ات : نه کار مهم تره
هادا : نع اولت اول خوده آدم ها هستن
ات : هادا معلم نشو ....
_____________
از حمام بیرون رفت و بعد از پوشیدن لباس هایش موهایش را سشوار کرد پیراهن مشکی را پوشید و آستین هاسش را بالا زد موهای بلند اش را بالا شانه مزد و چندین تار موهایش رو پیشانی اش راه شد نگاه اش افتاد رو بالشتک خرگوش اش ردی ازش نبود شوکه زیر تخت را نگاه کرد و گفت
جونکوک: بانییی.... بانی کوچولو کجایی
هیچ ردی ازش نبود جونکوک نگران از اتاق خارج شد و سمته اشپرخونه رفت
جونکوک: اجومااااا ....
اجوما: بله آقا
جونکوک: بانی نیست
اجوما : ااااره پسرم آخرین بار تو اتاق پایین دیدمش هر کاری کردم نمیتونستم بیارمش اتاق شما
جونکوک: کدوم اتاق
اجوما : تو اتاق خانم ات
جونکوک نفس عميقي کشید و سمتت پله ها رفت از پله ها بالا رفت و سمته اتاق ات رفت در را باز کرد و بانی اش را دید که رو تخت دراز کشیده بود جونکوک سمتش رفت و از رو تخت بلندش کرد
جونکوک: کجا بودی بانی ها دیشب رو انجا موندی آره
با بغل کردن خرگوش سمته در میرفت که چشم اش خورد به هودی آبی رنگ سمتش رفت و از رو زمین برداشت اش سمت صورتش نزدیک کرد بوی اتر ات را میداد نفس عميقي کشید و هودی را گذاشت تو کمد لباس ها و از اتاق خارج شد .....
______________
همه نشسته بودن و جلسه شروع میشد ولی خبری از جونکوک نبود همه منتظر نشسته بودن حتی عضاء Stray Kids نشسته بودن
ات: اممم آقایون خیلس معذرت میخواهم...
____________
اسلاید ۲ لباسها ات اسلاید ۳ لباس جونکوک
- ۱۸.۷k
- ۰۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط