رمان غریبه ی اشنا
p²²
خیلی عصبی شدم... رفتم روی کوچه دیدم میخواد لباس های آت رو از تنش در بیاره آت مقاومت میکرد ..رفتم و از یقه ای گرفتم و تا میتونستم مشت زدم بهش خون جاری زمین بود از روی مردک بلند شدم...و رفتم سمت آت ...لیام رو گذاشت روی لبای آت و با دستم موهاشو نوازش میکردم ...
ات : با کاری که کرد شکه شدم و فقط داشتم اشک می ریختم و همراهی نمیکردم که گاز زد و همراهی کردم...ازم جدا شد و محکم بغلم کرد..تا حالا کجا بودی (گریه)
ته : دنبالت...داشتم دنبالت میگشتم...(موهاش رو نوازش میکنه)
هردو همزمان : ببخشید..
ات : با تعجب به هم خیره شدیم با مظلومانه تربت چهره بهش نگاه کردم که دوباره لباش رو کوبوند رو لبام...³ مین بعد(یاد انیمیشن باب اسفنجی افتادم که میگم ³ دقیقه بعد 😐😂)
ته : عاشقتم
ات : منم
ته : بریم😊
ات : بریم😊
ته از دست آت گرفت و سوار ماشین شدن و رفتن سمت خونه...
(پارت های بعد اصمات😈سروران عزیزی که مارا در راه خاکسپاری یاری دادند)
خیلی عصبی شدم... رفتم روی کوچه دیدم میخواد لباس های آت رو از تنش در بیاره آت مقاومت میکرد ..رفتم و از یقه ای گرفتم و تا میتونستم مشت زدم بهش خون جاری زمین بود از روی مردک بلند شدم...و رفتم سمت آت ...لیام رو گذاشت روی لبای آت و با دستم موهاشو نوازش میکردم ...
ات : با کاری که کرد شکه شدم و فقط داشتم اشک می ریختم و همراهی نمیکردم که گاز زد و همراهی کردم...ازم جدا شد و محکم بغلم کرد..تا حالا کجا بودی (گریه)
ته : دنبالت...داشتم دنبالت میگشتم...(موهاش رو نوازش میکنه)
هردو همزمان : ببخشید..
ات : با تعجب به هم خیره شدیم با مظلومانه تربت چهره بهش نگاه کردم که دوباره لباش رو کوبوند رو لبام...³ مین بعد(یاد انیمیشن باب اسفنجی افتادم که میگم ³ دقیقه بعد 😐😂)
ته : عاشقتم
ات : منم
ته : بریم😊
ات : بریم😊
ته از دست آت گرفت و سوار ماشین شدن و رفتن سمت خونه...
(پارت های بعد اصمات😈سروران عزیزی که مارا در راه خاکسپاری یاری دادند)
- ۴.۷k
- ۱۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط