رمان یک عاشقانه بی صدا پارت

رمان یک عاشقانه بی صدا :)!پارت۴
.
.
تو راه سرکار بودم که پرگل زنک زد
-پریا میتونم ببینمت
+اره
-میام سر کارت
+باشه
رسیدم سر کار ، صاحب مغازه توی مغازه اولی بود و. پرگل تو بوتیک ، چرا عصبانی بود ؟
+پرگل چی ...
-دهنتو ببند
بهم سیلی زد ، آخه چی شده ، تو این ۱۰ سال هیچوقت این اتفاق نیفتاده بود .. چیشده
+چی شده
-واقعا برات متاسفم ، فک نمی‌کردم رفیقی مثل تو داشته باشم ، عوضی تو آمار چیه منو به محسن دادی ؟ عوضی ، فک کردی کی ای ؟ رفتی به دروغ بهش گفتی پرگل با کسیه ؟ نکنه حسودیت شده ؟ به این که انقد پولدار بود؟ خانواده دار بود ؟
...
نمی‌دونستم چی بگم ، دست و پام شل شده بود .. من ؟ محسن؟ گیج شده بودم ، پرگل ادامه داد :
-فک‌کردی اگه منو به محسن لو بدی اون میاد با تو ؟ نه از این فکرا نکن ، اون سراغت نمیاد .. فقط بگو چرا با من همچین کاری کردی
ما ۱۰ ساله با همیم ؛نکنه ازم خسته شدی همچین کاری کردی.
+میشه بزاری منم حرف‌بزنم
-دهنتو ببند ، دیگه شناختمت دیگه برام مهم نیستی ، از تو زندگیت پاکم کن
....
کیفشو برداشت و رفت ، افتادم رو‌زمین ، گریه میکردم و یه جورایی نمیدونستم چی شد
یعنی ، کسی که تنها دلیل زندگیم بود رفت ؟
چرا رفت
من چیکار کردم
چی شده
صاحب مغازه از دوستای پرگل بود
اومد جامو گفت :
پریا من دیگه نمیخوام اینجا کار کنی !
+چیییی
+تورا خدا ازت خواهش ..
&برو بیرون ...
...
رفتم توی ماشین زدم زیر گریه انقد گریه کرده بودم که نفسم بالا نمیومد
+ خدایا ، چرا هیچ خوشی ای دوستنداری توی زندگی من باشه
چرا ، چه مشکلی با من داری ، مشکلت چیه ، من اصلا ، حتی به محسن سلامم نمی‌کردم بعد ... خدا چه بلاهایی سر من در میاری ، کی میخوای اون روی خوبتو بهم نشون بدی ، خسته شدم بسهعع ..
دیدگاه ها (۰)

رمان یک عاشقانه بی صدا :)!پارت ۵..از ماشین اومدم بیرون ، نش...

رمان یک عاشقانه بی صدا :)!پارت ۶..میدونستم میخواد چی بگه، او...

رمان یک عاشقانه بی صدا :)!پارت ۳..ععی خدایا ، این چه وضعیه ه...

رمان یک عاشقانه بی صدا :)!پارت ۲..+اصلا ریدن تو حالم-خب تو ک...

ساعت ۲ شب بود توی سپر مارکت بودم تنها در حال گذاشتن نودل در ...

ساعت 1 شب بود در حال گذاشتن نودل ها توی قفسه بودم که صدای زن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط