سنتورها عودها ویلن ها عودها

سنتورها، عودها، ویلن ها، عودها
در دلشان ساز می زنند
تا به محض رسیدنت
خود به صدا درآیند.
 
ای بهار
سرمنشأ بی پایانت کجاست
تا نوشان نوشان بیایم
و در منزلت آرام گیرم
پل هایت کجاست
تا از تلاتم این برف بگذرم.
 
جاده ها
به نیت دیدنت
راهی شهرها می شوند
نمی یابندت، دور می شوند.
 
کندویت کجاست
تا زنبورانم
از شکوفه گیلاست پر کنند.
سوزن بارانت کجاست
تا زخم زمستام را بدوزم.
من به بوی تو برخاستم
و از حرارت بیداری دارم کور می شوم.
 
شادی هایت را
بر صورت من بریز فروردین من!
و اضافه هایش را
پست کن برای کسی که بهاری ندارد.
...
 
"شمس لنگرودی"
از کتاب: حکایت دریاست زندگی / سنتورها
دیدگاه ها (۲)

کاش من و تودو جلد از یک رمان عاشقانه بودیمتنگ در آغوش همخواب...

دوستان گرامی ""کافه شعر "" پاتوقی خواهد بود برای ارسال مطالب...

خواب می دیدم که در باران پرستیدم تو راچشم من روشن، درآن رویا...

هیچ‌وقت تو را ترک نمی‌کنمحتا اگرتوی این دنیا نباشم.بانوی من!...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط