میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز

🔻
میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!
فکرش را بکن، خوب نمی شد؟
کنار پنجره ای رو به خیابانی آبی،
و دو فنجان که همیشه روی آن بود،
شب هایی که باران می آمد می نشستیم، قهوه ای می خوردیم و من هزار سال برایت داستان می گفتم.
اما بهتر است قهوه را خودت دم کنی،
من را که می شناسی، متخصص سر دادن قهوه ام،
حواس درست و حسابی ندارم، تا به خودم می آیم همه چیز از دست رفته،
مثل قهوه هایم، مثل قطارهایی که جا می مانم، مثل تو!
و حالا به خودم آمده ام...تو نیستی، خیابان آبی نیست، باران نمی بارد ولی من...هزار سال است که برایت داستان می نویسم،
و با کوچکترین چیزها به یادت می افتم...
کجا بودم؟
داشتم می گفتم...میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز...
فکرش را بکن، خوب نمی شد؟

عطر چشمان او / #روزبه_معین
دیدگاه ها (۱)

دوستت دارم بـی‌آنکه بدانم چطورکجا، یا چه وقت!؟چه آسان دوستت ...

حافظ جان اینبار که فال گرفتم لطفا نگو که می آید همه چیز خوب ...

غروب‌ها برایت چای بیاورمهِی ببوسمت...شب‌ها برایت شعر و داستا...

🔻نه! مثل این که انصاف را کنار گذاشته اید!اصلا نمیفهمید که پا...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

تکپارتی متیو

سه پارتی (درخواستی) P2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط