نه به قبلا که اصلا پارت نمیدادم نه به الان
نه به قبلا که اصلا پارت نمیدادم نه به الان😂👍
توی این قسمت از پارت از یکی از کاراکتر های آجیم هم استفاده کردم (از خودش اجازه گرفتم😂)
انیامو فالو کنینننن🥹🫶
@anya_blink
.
.
.
.
دنیای انیمه پارت ۴
.
.
.
.
شبح گفت:
کسی که قراره تا ابد به اینجا محکومت کنه...
من...
یهو از هم پاشید
از پشتش یه دختر معلوم بود
خیلی شکل انیا بود
فهمیدم انیساست
بهش سلام کردم و تشکر کردم
انیسا: تو اینجا چیکار میکنی؟نباید تو دنیای انسان ها باشی؟
من گفتم: خودمم نمیدونم دقیقا چجوری اینجام...
بعد از تعریف کل داستان برای انیسا انیسا تو فکر فرو رفت...
انیا پرسید:انیسا اون کی بود؟
انیسا گفت:
اون یه شبح بود که توی دنیای انسان ها به عنوان یه ویروس برای گوشی شناخته میشه
احتمالا اون کسی بوده که تورو اورده اینجا.ولی...چرا؟
انیسا برگشت رو به من و پرسید:توی این چندوقت یه لینک ناشناس رو باز کردی؟
گفتم:یه نفر نا شناس چند بار برام یه لینک فرستاد ولی بازش نکردم.
انیسا گفت الان دیروقته باید بریم خونه
فردا بیاین پارک کنار نمایشگاه تا در موردش حرف بزنیم
توی راه کلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی فکر تو سرم بود
نکنه دیگه برنگردم خونه؟اگه دیگه نتونم دوستام و خانواده ام رو ببینم چی؟ اگه اینجا بمیرم و کسی از مرگم خبردار نشه چیییییییی؟
انیا گفت:بهار چقدر ذهنت شلوغه😂
یکم به خودت استراحت بده مطمعنم همه چیز درست میشه
به نظرم حرف انیا درست بود پس سعی کردم تا دیگه به چیزی فکر نکنم.
بعد از حدودا 5 دقیقه انیا گفت:وایسا وایسا
باند داره یچیزی میبینه
وایسادیم و اینده رو از ذهن باند دیدیم
یه مرد بود با نقاب سیاه و لباس خونی با یه چیز براق توی دستش...به نظر میومد یه زمرد قدرتمند بود
کنار اون مذد یور افتاده بود و به نظر میومد که مرده
انیا خیلی وحشت کرده بود و گفت:واییییییییییییییییییییی!!انیا دلش نمیخواد یور رو از دست بدههههههه😭
بهش گفتم:نگران نباش انیا ما نمیزاریم این اتفاق بیوفته.
توی ذهن باند چند نفر دیگه هم بودن که ماسک داشتن...
از انیا پرسیدم:فردا جشن بالماسکستتتتتتتتتتت؟
انیا گفت:وایییی ارههههه
به کل یادم رفته بودددددد
سریع به سمط خونه رفتیم. وقتی رسیدیم ساعت 8:30 بود. لباسامونو عوض کریم و شام خوردیم.
رفتیم خوابیدیم.
حدودا ساعت 2 نصفه شب بود که من با صدای یور بیدارر شدم.داشت با تلفن صحبت میکرد.
رئیس یور:فردا ساعت 10 بیا کافه تا زمرد رو بهت بدم.یادت نره که نباید دست کس دیگه ای بیوفته. چون قدرت بی نهایت داره و اگه دست کس نا مطمئنی بیوفته میتونه کل دنیا رو نابود کنه...
توی این قسمت از پارت از یکی از کاراکتر های آجیم هم استفاده کردم (از خودش اجازه گرفتم😂)
انیامو فالو کنینننن🥹🫶
@anya_blink
.
.
.
.
دنیای انیمه پارت ۴
.
.
.
.
شبح گفت:
کسی که قراره تا ابد به اینجا محکومت کنه...
من...
یهو از هم پاشید
از پشتش یه دختر معلوم بود
خیلی شکل انیا بود
فهمیدم انیساست
بهش سلام کردم و تشکر کردم
انیسا: تو اینجا چیکار میکنی؟نباید تو دنیای انسان ها باشی؟
من گفتم: خودمم نمیدونم دقیقا چجوری اینجام...
بعد از تعریف کل داستان برای انیسا انیسا تو فکر فرو رفت...
انیا پرسید:انیسا اون کی بود؟
انیسا گفت:
اون یه شبح بود که توی دنیای انسان ها به عنوان یه ویروس برای گوشی شناخته میشه
احتمالا اون کسی بوده که تورو اورده اینجا.ولی...چرا؟
انیسا برگشت رو به من و پرسید:توی این چندوقت یه لینک ناشناس رو باز کردی؟
گفتم:یه نفر نا شناس چند بار برام یه لینک فرستاد ولی بازش نکردم.
انیسا گفت الان دیروقته باید بریم خونه
فردا بیاین پارک کنار نمایشگاه تا در موردش حرف بزنیم
توی راه کلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی فکر تو سرم بود
نکنه دیگه برنگردم خونه؟اگه دیگه نتونم دوستام و خانواده ام رو ببینم چی؟ اگه اینجا بمیرم و کسی از مرگم خبردار نشه چیییییییی؟
انیا گفت:بهار چقدر ذهنت شلوغه😂
یکم به خودت استراحت بده مطمعنم همه چیز درست میشه
به نظرم حرف انیا درست بود پس سعی کردم تا دیگه به چیزی فکر نکنم.
بعد از حدودا 5 دقیقه انیا گفت:وایسا وایسا
باند داره یچیزی میبینه
وایسادیم و اینده رو از ذهن باند دیدیم
یه مرد بود با نقاب سیاه و لباس خونی با یه چیز براق توی دستش...به نظر میومد یه زمرد قدرتمند بود
کنار اون مذد یور افتاده بود و به نظر میومد که مرده
انیا خیلی وحشت کرده بود و گفت:واییییییییییییییییییییی!!انیا دلش نمیخواد یور رو از دست بدههههههه😭
بهش گفتم:نگران نباش انیا ما نمیزاریم این اتفاق بیوفته.
توی ذهن باند چند نفر دیگه هم بودن که ماسک داشتن...
از انیا پرسیدم:فردا جشن بالماسکستتتتتتتتتتت؟
انیا گفت:وایییی ارههههه
به کل یادم رفته بودددددد
سریع به سمط خونه رفتیم. وقتی رسیدیم ساعت 8:30 بود. لباسامونو عوض کریم و شام خوردیم.
رفتیم خوابیدیم.
حدودا ساعت 2 نصفه شب بود که من با صدای یور بیدارر شدم.داشت با تلفن صحبت میکرد.
رئیس یور:فردا ساعت 10 بیا کافه تا زمرد رو بهت بدم.یادت نره که نباید دست کس دیگه ای بیوفته. چون قدرت بی نهایت داره و اگه دست کس نا مطمئنی بیوفته میتونه کل دنیا رو نابود کنه...
- ۲.۱k
- ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط