ویس قاط زد این پارت است وپارت پست بعد

ویس قاط زد این پارت 1 است وپارت 2 پست بعد

واما ملک جوان بخت حکایت به انجا رسید که پادشاه صدای زیبا مردی راشنید که آواز غمگین را می خواند به دنبال صدارفت از پله ها مرمری ودیوارهازرین عبور کرد تا به وسط تالار رسید،جوان نیکو چهره رادید که برتخت معلق.نشسته. .وبالبخند به او می نگرد .وخوش امدگفت وپوزش طلبید که نمی تواند بلند شد .وآنگاه پارچه زربفت را از روی پایش برداشت پاهای جوان ازسنگ بود. جوان وعلت امدن پادشاه را جویا شد ،پادشاه ماوقع را بازگو کرد ،آنگاه پادشاه از جوان خواست اونیز ماجرایی زندگیش وپاهایش رابگوید.جوان اینگونه آغاز کرد .این سرزمین آبادی بود که پدرم برآن حکمفرمایی میکرد ،وما با خطه تخارستان وادی دیوان هم مرز بودیم .وپدر م تمام تلاشش را کرد تا دست دیوان را از سرزمین مان کوتاه کند .وموفق هم شد.
من دخترعموی زیبا داشتم.که در قصر ما زندگی میکرد .ولی من هرگز عموی خود راندیدم ،پدرم میگفت عمویم درجنگ با دیوان کشته شده است .من بعداز پدرم برتخت نشستم .وبا دختر عمویم ازدواج کردم .وزندگی شیرین داشتیم .همسرم مرا بسیار دوست میداشت .من وزیران ومشاوران لایق داشتم .ازاین بابت مشکلی در سرزمین من نبود.روزی همسر به گرمابه رفت.وازآنجا که کارها دربار را انجام دادم وبه خوابگاه جهت استراحت رفتم .ودو کنیز من رابادمیزدند وبه گمان اینکه من خوابم به گفتگو پرداختن .
کنیز اول ؛:امیر ما لیاقت همسر وفادار ونیکو سرست رادارد نه این همسر زشت کردار .
کنیز دوم :اری امیر نمی داند همسرش هرشب درجام شراب ش منگ ریخت وآنگاه که اوخواب فرورفت ،دست به کارهای ناشیاست میزند...
وقتی همسرم بازگشت .بعد از شام او برایم شراب ریخت ،من درفرصتی مناسب شراب را دور ریختم .وهمسر گمان کرد که من به خواب رفتم گفت امیدوارم که به خواب ابدی فروبروی.!!..واز قصر خارج شد ،ومن هم پنهانی در پی او...
همسرم به کلبه محقر رفت .من از روزنه دیدم همسرم به غلام سیاه تعظیم کرد.وغلام تازیانه اا بر همسرم زد که چرا دیر کرده است.
سریع به کلبه دویدم وچون روی پوشاندم همسرم مرانشناخت وفرار کرد .منهم با شمیر به بدن غلام ضربه زدم... .واز کلبه خارج شدم وبه قصر بازگشتم .در حالیکه هنوز همسر را دوست میداشتم واز گناه اوچشم پوشی کردم .فردا صبح همسرم را سیاه پوش دیدم وعلت را جویا شدم .همسرم گفت که برادرانش که در سرزمین دور هستند فوت کردن وبه همین دلیل سیاه ه پوش شد ومن هنوز به همسرم علاقه داشتم با اینکه میدانستم علت سیاه پوش بودن به خاطر آن غلام سیاه است. ...
دیدگاه ها (۱۷)

دستم به ماه نمیرسد،امّا تورا همچون ماه،کنارِ خودم دارم...اگر...

وقتی عصبانی هستید چایی سبز با لیمو بخورید. من امتحان کردم. ....

این گل ها تقدیم به تک تک مردم سرزمین م با هر نژادی فارس .ترک...

پارت دو همسرم از من خواست حال که نمی تواند بر سر مزار برادرن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط