پارت

پارت :77
ارباب زاده.....



سوبین با اخم غرید

" دقیقا به خاطر کدوم دلیل فاکی اون کارو کردی ؟؟"

یونجون با اعصبانیت به سوبین نگاه کرد و گفت

" الان داری طرف داری اون عوضی رو میکنی !"

سوبین نفس عمیقی کشید و این دفعه با لحن آرامی گفت

" یونجون من طرف کسی رو نگرفتم فقط باید جریان رو بدونم تا بتونم قضاوت کنم.."

لحن صداش با دفعه قبل خیلی فرق کرده بود این دفعه آرام بود یونجون که مثل بمب ساعتی هر لحظه ممکن بود انفجار کنه
با خشم رو به سوبین کرد و گفت

" فقط خفه شو سوبین "

سوبین رو محکم پس زد و از کنارش گذاشت و به سمت در حرکت کرد از اتاق خارج شد در رو جوری محکم بهم کوبید که سوبین مطمئن بود نصف شرکت صدای در رو شنیدن ‌.‌.
سوبین مات و مبهوت اونجا ایستاده بود و به جایی خالی یونجون خیره بود
درسته اون زیاد روی کرده بود مگه اون کی‌ بود که برای یونجون مهم باشه و ناراحتش نکنه
اون فقط یه بادیگارد ساده برای یونجون بود و البته مدیر شرکت چیز خاصی نبود ...
ولی وقتی از یکی دیگه عصبی بود دلیل نمیشود که قلب سوبین رو بشکنه و همچین رفتاری با سوبین داشته باشه ....
سوبین هم از اتاق رفت بیرون هنوز چند قدم دور نشده بود که صدای نازک دختری به گوشش خورد ...

" سوبین تو اینجایی ..!"

سوبین متوقف شد و بدون حرفی ایستاد دختر جلوی دختر ایستاد ...
پسر آبروی بالا داد و با اخم به دختر خیر بود تا بلاخره دهان باز کنه و حرف بزنه...
ملیس لب زد

" اقای چوی چرا عصبی بودن ؟!"

داشت در مورد اعصبانیت یونجون میپرسید
سوبین اخمی کرد و الان وقت خوبی بود تا اعصبانیتش رو روی ملیس خالی کنه

" سرت تو کار خودت باشه فهمیدی به تو مربوط نیست که اون چرا عصبیه "

سوبین با بی رحمی با لحن تند این رو گفت که باعث شد دختر از این لحن سوبین تعجب کنه و مات و مبهوت وایسه سوبین ادامه داد و با خشم غرید

" دیگه هم دور ور من پیدات نشه "

دختر سرش رو پایین گرفت کاسه چشم هایش پر از اشک شده بود دلش نمی خواست پسر اون رو اینجوری ببینه
گونه اش مرطوب شد فهمید که اشکش روی گونه اش ریخته ...
از سوبین انتظار نداشت با همچین لحنی باهاش حرف بزنه
با صدای شکسته ای لب زد

" ببخشید زیاد روی کردم من واقعا کی هستم که چنین سوال های پرسیدم معذرت می خواهم "

سوبین بدون هیچ حرفی از کنار دختر رد شد
شاید خودش متوجه نبود ولی اون هم
دقیقا کار یونجون رو تکرار کرده بود به خاطر اعصبانیت که از یکی دیگه داشت روی دختر خالیش کرد و قلبش رو شکوند....



ادامه دارد ...
دیدگاه ها (۰)

پارت :78ارباب زاده ....کل روز سوبین برنگشت شرکت و یونجون هم ...

پارت :79ارباب زاده ....سوبین با حرف مرد شوکه شده بود نمیدونس...

پارت :76ارباب زاده ...یونجون با خشم دندان هایش را روی هم سای...

پارت :75ارباب زاده ...مرد صورتش رو به چپ و راست تکون داد و ل...

( گناهکار ) ۱۳۰ part خیلی سرد جوابش را داد ات از گرفتن جواب ...

پارت23

ادامه پارت 74هیوری کنارش ایستاده و با پوزخند گفت : اون وقت ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط