منگر چنین به چشمم ای چشم آهوانه

.
منگر چنین به چشمم، ای چشم ِ آهوانه
ترسم قرار و صبرم برخیزد از میانه !

ترسم به نام بوسه غارت کنم لبت را
با عذر بیقراری، این بهترین بهانه !

ترسم بسوزد آخر، همراه من تو را نیز
این آتشی که از شوق در من کشد زبانه …

چون شب شود از این دست، اندیشه‌ ای مدام است:
در برکشیدنت مست! ای خواهش شبانه …

ای رجعت جوانی، در نیمه راه عمرم
برشاخه ی خزانم نا گه زده جوانه

ای بخت ناخوش من، شبرنگ سرکش من
رام نوازش تو، بی تیغ و تازیانه

ای مرده در وجودم با تو هراس توفان
ای معنی رهایی! ای ساحل! ای کرانه !

جانم پر از سرودی است، کز چنگ تو تراود
ای شور ای ترنم، ای شعر! ای ترانه !



حسین_منزوی
دیدگاه ها (۷)

دکمه های ِ پیراهنمخواب ِ انگشتان ِ تو را می بینندو کفش هایم ...

مادرم سه قانون داشتعاشق شوعاشق بمانو عاشق بمیربابا می خندیدو...

ﺩﻟﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖﺑﯿﻦ ﺷﺐﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺯﻫﺎﺕﺑﯿﻦ ﺩﺳﺖﻫﺎ ﻭ ﻧﻔﺲﻫﺎﺕﺑﯿﻦ ﺑﻮﺱﻫﺎ ﻭ ﻟﺐ...

باز این دل سرگشته منیاد ‌آن قصه شیرین افتادبیستون بود و تمنا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط