پارت آزادی یا توهم
پارت ۸: «آزادی؟ یا توهم؟»
🔻[صحنه: نیمهشب – راهرو خالی – سکوت مرگبار]
همهچیز ساکت بود. حتی دوربینهای مداربسته، انگار از کار افتاده بودن.
ات، با قلبی که توی قفسه سینش میکوبید، پاورچینپاورچین جلو میرفت.
توی دستش یه کارت الکترونیکی بود که از جیب یکی از خدمتکارها دزدیده بود.
نفسهاش کوتاه بود، مغزش فقط یه جمله میگفت:
♡ ات (در ذهنش):
بـ…باید برم…
اگه بمونم… نابود میشم…
به درِ خروجی نزدیک شد. صدای بوق آرومی اومد — قفل باز شد.
دستش روی دستگیره بود...
و درست همون لحظه —
[صدای خشن از پشت:]
کجا میری، عروس رئیس؟
ات جیغ کشید.
قبل از اینکه بتونه برگرده، بازوش محکم گرفته شد.
مردی بلند، موهای تیره، نگاه سرد.
یکی از بادیگاردهایی که هیچوقت توجهی بهش نکرده بود.
اما امشب… اون به وضوح منتظر بود.
✦ بادیگارد:
رئیس گفت اگه فرار کرد… مال من میشی.
ات سعی کرد فرار کنه، اما با یک حرکت، به زمین انداخته شد.
در بسته شد.
دوربینها دوباره روشن شدن.
و صدای آشنایی از بلندگو اومد — صدای تهیونگ، با لحن خفهکنندهای از خشم.
_ تهیونگ:
بیارش بالا.
🔻[صحنه بعد: سالن اصلی – چند دقیقه بعد]
ات، با موهای آشفته و زانویی خراشخورده، وسط سالن انداخته شد.
بادیگارد در کنارش ایستاده بود. تهیونگ، با لباس مشکی، پا روی پا، نشسته بود.
سیگار روشن توی دستش بود.
و اون لبخند سرد… اون لبخند که هیچ خبری از انسانیت توش نبود.
_ تهیونگ (آهسته):
فرار؟
بعد از همهی کارایی که کردم؟
ات فقط نفسنفس میزد. اشک از گوشه چشمش چکید.
هیچی نگفت.
تهیونگ بلند شد. اومد جلو.
نگاهش بیاحساس. صدای قدمهاش مثل چکش روی مغز ات میکوبید.
خم شد. صورتش خیلی نزدیک.
_ تهیونگ (زمزمه):
آخـــرین اشتباه زندگیت بود...
و ناگهان —
[صدای سیلی محکم.]
ات به زمین افتاد. ولی هنوز نگاهش پایین بود.
نمیگریست…
نمیگفت "ببخشید"…
فقط... خیره به زمین. انگار تموم شده بود.
تهیونگ بلند گفت:
_ تهیونگ:
از امشب... هیچ کس اجازه نداره باهاش صحبت کنه.
غذا؟ پشت در.
نور؟ خاموش.
تنبیهش، فقط... «تنهایی» نیست.
اینه که بفهمه حتی "فرار" هم اختیاری نبوده.
سپس رو کرد به بادیگارد:
_ تهیونگ:
تو ارتقاء گرفتی.
از این به بعد… محافظ اصلیش باش.
بادیگارد لبخند کجی زد. تعظیم کرد.
ات رو کشیدند…
در اتاقی بسته شد.
تاریکی…
و سکوت...
فقط صدای نفسهای بریده، گریه بیصدا... و یاد اون طوق لعنتی، که هنوز روی گردنش بود.
خب عشقای دلم به حالت عادی برگشتم 😂
🔻[صحنه: نیمهشب – راهرو خالی – سکوت مرگبار]
همهچیز ساکت بود. حتی دوربینهای مداربسته، انگار از کار افتاده بودن.
ات، با قلبی که توی قفسه سینش میکوبید، پاورچینپاورچین جلو میرفت.
توی دستش یه کارت الکترونیکی بود که از جیب یکی از خدمتکارها دزدیده بود.
نفسهاش کوتاه بود، مغزش فقط یه جمله میگفت:
♡ ات (در ذهنش):
بـ…باید برم…
اگه بمونم… نابود میشم…
به درِ خروجی نزدیک شد. صدای بوق آرومی اومد — قفل باز شد.
دستش روی دستگیره بود...
و درست همون لحظه —
[صدای خشن از پشت:]
کجا میری، عروس رئیس؟
ات جیغ کشید.
قبل از اینکه بتونه برگرده، بازوش محکم گرفته شد.
مردی بلند، موهای تیره، نگاه سرد.
یکی از بادیگاردهایی که هیچوقت توجهی بهش نکرده بود.
اما امشب… اون به وضوح منتظر بود.
✦ بادیگارد:
رئیس گفت اگه فرار کرد… مال من میشی.
ات سعی کرد فرار کنه، اما با یک حرکت، به زمین انداخته شد.
در بسته شد.
دوربینها دوباره روشن شدن.
و صدای آشنایی از بلندگو اومد — صدای تهیونگ، با لحن خفهکنندهای از خشم.
_ تهیونگ:
بیارش بالا.
🔻[صحنه بعد: سالن اصلی – چند دقیقه بعد]
ات، با موهای آشفته و زانویی خراشخورده، وسط سالن انداخته شد.
بادیگارد در کنارش ایستاده بود. تهیونگ، با لباس مشکی، پا روی پا، نشسته بود.
سیگار روشن توی دستش بود.
و اون لبخند سرد… اون لبخند که هیچ خبری از انسانیت توش نبود.
_ تهیونگ (آهسته):
فرار؟
بعد از همهی کارایی که کردم؟
ات فقط نفسنفس میزد. اشک از گوشه چشمش چکید.
هیچی نگفت.
تهیونگ بلند شد. اومد جلو.
نگاهش بیاحساس. صدای قدمهاش مثل چکش روی مغز ات میکوبید.
خم شد. صورتش خیلی نزدیک.
_ تهیونگ (زمزمه):
آخـــرین اشتباه زندگیت بود...
و ناگهان —
[صدای سیلی محکم.]
ات به زمین افتاد. ولی هنوز نگاهش پایین بود.
نمیگریست…
نمیگفت "ببخشید"…
فقط... خیره به زمین. انگار تموم شده بود.
تهیونگ بلند گفت:
_ تهیونگ:
از امشب... هیچ کس اجازه نداره باهاش صحبت کنه.
غذا؟ پشت در.
نور؟ خاموش.
تنبیهش، فقط... «تنهایی» نیست.
اینه که بفهمه حتی "فرار" هم اختیاری نبوده.
سپس رو کرد به بادیگارد:
_ تهیونگ:
تو ارتقاء گرفتی.
از این به بعد… محافظ اصلیش باش.
بادیگارد لبخند کجی زد. تعظیم کرد.
ات رو کشیدند…
در اتاقی بسته شد.
تاریکی…
و سکوت...
فقط صدای نفسهای بریده، گریه بیصدا... و یاد اون طوق لعنتی، که هنوز روی گردنش بود.
خب عشقای دلم به حالت عادی برگشتم 😂
- ۴.۸k
- ۳۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط