متین
#متین
رفتم دنبال پانیذ که دیدم نیومده زنگ زدم بهش. بعد ۶بوق برداشت.
متین: سلا
نذاشت حرفم را تموم کنم باصدای بغضی گفت:
پانیذ: منو شایان گرفته و داره بیمره پیش عربا به رضا بگو اگر مردم هم دوسش داشتم و دارم. و اینکه خودتونو برای من به درد سر نندازید. و آخرن حرف.
گریش گرفت و گفت:
پانیذ: به رضا بگو دوسش داشتم دوستش دارم و دوستش خواهم داشت.
و قطع کرد.
متعجب رفتم خونه همه نشسته بودن. رفتم جلو که آقاجون گفت:
آقاجون: پانیذ کجاست؟
متین: همه ی داستانوتعریف کردم. برای آخری سفارش پانیذ که برای رضا بود روکردن بهش و گفتم:
متین: رضا برای توهم پیغام داشت.
چشم های رضا برق زد. و دامگه دادم.
متین: گفت. دوست داستم دوست دارم و دوست خواهم داشت.
رضا اعصبی امد یقه مو گرفت و گفت.
رضا: مرتیکه چرا زودتر نرفتی دونبالش هان؟
متین: به خدا من سر موقع رفتم.
که آقاجون اومد رضا رو برد توی اتاق.
#رضا
آقاجون بردم تو اتاق و بدون مقدمه خیلی جدی گفت:
آقاجون: یادته بهت گفتم وقتش میرسه که براش بجنگی؟
رضا: اوهم.
آقاجون: الان وقتشه
رضا: برای چی پانیذ و گرفتن خب این همه دختر.
آقاجون: پانیذ دختر قوی؛ دلیر؛ خشگل و از همه مهمتر عاشقی بایدم پانیذو بگیرن.
رضا: خب چرا؟
آقاجون: خیلی دوست داری بدونی؟
رضا: آرع.
آقاجون:.....
ادامه دارد.....
اینم برای این که خیلی حمایت میکنید.
و اینکه پنجشنبه و جمعه که سرم خلوت شد.
جایزه ی اینکه داریم به ۲۰میرسیم رو بهتون میدم.
۲لایک دیگه تمومههههههه.
رفتم دنبال پانیذ که دیدم نیومده زنگ زدم بهش. بعد ۶بوق برداشت.
متین: سلا
نذاشت حرفم را تموم کنم باصدای بغضی گفت:
پانیذ: منو شایان گرفته و داره بیمره پیش عربا به رضا بگو اگر مردم هم دوسش داشتم و دارم. و اینکه خودتونو برای من به درد سر نندازید. و آخرن حرف.
گریش گرفت و گفت:
پانیذ: به رضا بگو دوسش داشتم دوستش دارم و دوستش خواهم داشت.
و قطع کرد.
متعجب رفتم خونه همه نشسته بودن. رفتم جلو که آقاجون گفت:
آقاجون: پانیذ کجاست؟
متین: همه ی داستانوتعریف کردم. برای آخری سفارش پانیذ که برای رضا بود روکردن بهش و گفتم:
متین: رضا برای توهم پیغام داشت.
چشم های رضا برق زد. و دامگه دادم.
متین: گفت. دوست داستم دوست دارم و دوست خواهم داشت.
رضا اعصبی امد یقه مو گرفت و گفت.
رضا: مرتیکه چرا زودتر نرفتی دونبالش هان؟
متین: به خدا من سر موقع رفتم.
که آقاجون اومد رضا رو برد توی اتاق.
#رضا
آقاجون بردم تو اتاق و بدون مقدمه خیلی جدی گفت:
آقاجون: یادته بهت گفتم وقتش میرسه که براش بجنگی؟
رضا: اوهم.
آقاجون: الان وقتشه
رضا: برای چی پانیذ و گرفتن خب این همه دختر.
آقاجون: پانیذ دختر قوی؛ دلیر؛ خشگل و از همه مهمتر عاشقی بایدم پانیذو بگیرن.
رضا: خب چرا؟
آقاجون: خیلی دوست داری بدونی؟
رضا: آرع.
آقاجون:.....
ادامه دارد.....
اینم برای این که خیلی حمایت میکنید.
و اینکه پنجشنبه و جمعه که سرم خلوت شد.
جایزه ی اینکه داریم به ۲۰میرسیم رو بهتون میدم.
۲لایک دیگه تمومههههههه.
- ۳.۶k
- ۱۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط