از پشت حوصلهی اندوه پیدایش شد

از پشت حوصله‌ی اندوه پیدایش شد
هوای دیدگانش ابری
گونه‌هایش خیس
اما دهانش از کلمات، تُهی بود
و چشم‌هایش
به وقت وداع
فصیح‌تر سخن گفتند...

• عزیزحاجی علیاری
دیدگاه ها (۱)

نه بهار با هیچ اردیبهشتی ....نه تابستان با هیچ شهریوری ....ن...

پاييز؛ بيدهای مجنون ، نيمكت چوبی ، نارنجی های رقصان در باد ،...

پرنده‌ی خاموشِ جانِ من تنها و تنها در قفسِ دستانِ توآواز می‌...

️شب از شب‌های پاییزی‌ست...خموش و مهربان با منبه‌کردار پرستار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط