مادربزرگ عشقش به پدربزرگ را با پوشیدن دامن گلگلی پر

مادربزرگ عشقش به پدربزرگ را با پوشیدنِ دامنِ گُلگُلیِ پُر چین نشان میداد،
در روزهای خستگی اش با بوی آبگوشتِ سیر و آلو به استقبالش میرفت،
چایش را با وسواسِ خاصی دم میکرد و بجای گفتنِ "عشقم خسته نباشی" چند دانه هِل یا دارچینِ اعلاء،چاشنیِ چایِ قندپهلویش میکرد...
وقتی پدربزرگ مریض میشد،مادربزرگ هم تب میکرد!
و از زمانی که پدربزرگ رفت،
دیگر هیچکس خنده های مادربزرگ را ندید...
مادرم اما،
عشقش را به روزرسانی کرده؛
لباس هایش گلدار یا ساده به سلیقه ی پدر است..
قرمه سبزی را نمادِ عشق میداند...
امّا هنوز "عشقم خسته نباشی "گفتن هایش به رسمِ مادربزرگ مانده!!!
و شاید تو تنها مردِ دنیا بودی که ميتوانست معادلاتِ این خاندان را دگرگون کند؛
مردی که:
من برایش شعر دم کنم،
غزل بار کنم،
و مثنوی بپوشم!!!
دیدگاه ها (۱۰۵)

صدای دلنشین طبیعت🌱آرامش رهایی از طوفان نیست.بلکه آرام زندگی ...

یکی برای بخشیدن به پنجاه سال زمان احتیاج دارد و یکی همان لحظ...

ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﭼﯿﺰ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺍﺳﺖ!ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﯾﻚ ﻣﻌﺠﺰﻩﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﮔﺎﻡ‌ﻫﺎﯾﺶ ﺁ...

‌کاش یه فصل دیگه هم داشتیم،فصلی که همه از ته دل شاد،شاد بودن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط