Part

#Part51


صحبتای اصلی منو فرهاد و ساعد تمام شد
شروع کردیم صحبتای متفرقه
تقریبا ۱ ساعت بود که داشتیم حرف میزدیم و مشروب میخوردیم ...
حسابی خسته شده بودم
- پسرا
من باید برم کار دارم خستم
- کجا ؟ خیلی وقته جز بحث کاری حرف نزدیم
- نمیتونم خوابم میاد ...
- اوکی برو ولی حواست به اون خوشگله باشه هاا
با چشمای خمار گفتی :
خفه .
رفتم توی پارکینگ
- جونم داداش ؟
- کجایی ؟
- پیش فرهاد و ساعد بودم واسه چی ؟
- حالت خوبه ؟ حواست به خودت و دختره باشه هااا
- اعتمادشو جلب کردم .... دیگه خودش باید مواظب خودش باشه ... مواظب حرف زدنش و
اون روی من !
- نکن داداش عادت نداره باش تا کن تا ماموریتت تموم شه .
نوچ کشداری گفتم و چشمامو مالیدم:
- نوچچچ .
کی بقیه واسم مهم بودن که یه الف بچه واسم مهم باشه ؟
- از من گفتن بود ... رفتارت یهو عوض بشه قرار نیست واکنش خوبی ازش بگیری .
- همینو میخوام!
- میتونی برونی ؟ یا بیام دنبالت ؟
- میام خودم تو ام بیا عمارت .
رفتم سمت ماشین که دیدم هلیا کنار ماشین نشسته اس
- هوووییی پاشو بریم
دیدگاه ها (۰)

#Part52 - هوییی پاشو بریم با اخم‌نگاهم‌کرد و صندلی کنارم نش...

شخصیت فرهاد

سلااااممم چطورین میخوام پارت جدید بزارم هستید ؟

https://wisgoon.com/n.k008رمان جدید درد را از هر طرف که بخوا...

پارت بیستو نهمساعت ۷ دیگه پاشدم لباس بپوشم و حاضر شم که برمر...

پارت ۲۰(هوپی نقششو میگع)نامی. وای عالیه هوپی ممنونهوپی. خواه...

پارت ۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط