I fell in love with someone P
"I fell in love with someone'' (P100)
ا.ت : جونگکوک....
جونگکوک : دختر تو واقعا احمقی آخه چطور تو این وضعت میدونی*عصبی*
ا.ت : جونگکوک تو درک نمیکنی نمیبینی هانول داره همه چی رو لو میده
جونگکوک : آخه تو چرا به هانول گفتی مگه نگفتی نمیخوای فعلا کسی بفهمه
ا.ت : ولی فک کردم هانول میتونه جلو دهنش بگیره اما دیدم که دهن لقه
هانول : ها چیه خبر به این خوبی اومدین از ما مخفی کردین
مین هو : چیشده چیشده واقعا واقعا ا.ت تو حامله ای؟*ذوق*
ا.ت : ........
تهیونگ : اره مین هو ا.ت حاملست من اول کسی بودم که فهمیدم
جونگکوک : تو خفه شو
هانول و مین هو : چی!!!
ا.ت : تهیونگگگگگگگگگ
تهیونگ : خب چیه مگه اولین کسی بودم
مین هو : یعنی چی تو اولین کسی بودی مگه جونگکوک نیس
ا.ت : نه اینطور نیس اون زمان دکتره و تهیونگ پیشم بودن و جونگکوک نبود تو عمارت وقتی فهمیدم حاملم، نمیخواستم به جونگکوک بگم حاملم میخواستم سورپرایزش کنم ولی فهمیدم که تهیونگ به جیمین گفت و جیمین به همه لو داد
مین هو : پس جیمین هم میدونه
تهیونگ اومد پشت گوش مین هو آروم گفت...
تهیونگ : باورت میشه مین هو جونگکوک سرد خشن داره بابا میشه*میخنده*
مین هو : اره باور نکردنی ذوق دارم جونگکوک خشن چجور بابایی میشه*میخنده*
جونگکوک : بس کنید شماها
بعد از اینکه زبون اوردم مین هو و تهیونگ با دو میگشتن دور بر عرشه کشتی تکرار میکنن "جونگکوکا داره بابا میشه×...٫"
بلافاصله هانول هم عضو اینا شد به سمت جونگکوک برگشتم دستم گذاشتم رو گونش نوازش کردم تا بتونم عصبانیتش کنترل کنم.
جونگکوک : مگه تو نمیخواستی فعلا به کسی بگی؟
ا.ت : راستش نمیخواستم به هانول بگم ولی چون نمیتونستم هیچی از هانول قایم کنم بهش گفتم چون فک میکردم هانول به کسی نمیگه و....
جونگکوک : و چی؟ الان که پشتت ببین...حالا چرا نمیخواستی به کسی بگی؟
ا.ت : چون....چون...*خجالت*
جونگکوک : ....هوم....؟
ا.ت : خجالت میکشم
جونگکوک : خجالت از چی؟
ا.ت : که...ما چیکار کردیم که من حامله شدم*خجالت*
لحظه ای جونگکوک ساکت موند ولی من سرم پایین بود...چرا جونگکوک ساکت شد...سرم یه لحظه آوردم بالا که جونگکوک دیدم داشت سعی میکرد جلو خنده هاشو بگیره...ولی نتونست کنترلشون کنه شروع به خندیدن کرد....
ا.ت : جونگکوک داری میخندی که....
کوک : عزیزم...ببخش...ید...*میخنده*
ا.ت : جونگکوکاااا
کوک : بیا بریم بخوابیم*خنده* آخه چطور خجالت میکشی...نمیدونستم زن درونگرا سر اینکه حامله هست به کسی نمیخواد بگه*خنده*
ا.ت : اههههههههه
کوک : باشه باشه بریم...
صبح ویو : ادامه داره...
ا.ت : جونگکوک....
جونگکوک : دختر تو واقعا احمقی آخه چطور تو این وضعت میدونی*عصبی*
ا.ت : جونگکوک تو درک نمیکنی نمیبینی هانول داره همه چی رو لو میده
جونگکوک : آخه تو چرا به هانول گفتی مگه نگفتی نمیخوای فعلا کسی بفهمه
ا.ت : ولی فک کردم هانول میتونه جلو دهنش بگیره اما دیدم که دهن لقه
هانول : ها چیه خبر به این خوبی اومدین از ما مخفی کردین
مین هو : چیشده چیشده واقعا واقعا ا.ت تو حامله ای؟*ذوق*
ا.ت : ........
تهیونگ : اره مین هو ا.ت حاملست من اول کسی بودم که فهمیدم
جونگکوک : تو خفه شو
هانول و مین هو : چی!!!
ا.ت : تهیونگگگگگگگگگ
تهیونگ : خب چیه مگه اولین کسی بودم
مین هو : یعنی چی تو اولین کسی بودی مگه جونگکوک نیس
ا.ت : نه اینطور نیس اون زمان دکتره و تهیونگ پیشم بودن و جونگکوک نبود تو عمارت وقتی فهمیدم حاملم، نمیخواستم به جونگکوک بگم حاملم میخواستم سورپرایزش کنم ولی فهمیدم که تهیونگ به جیمین گفت و جیمین به همه لو داد
مین هو : پس جیمین هم میدونه
تهیونگ اومد پشت گوش مین هو آروم گفت...
تهیونگ : باورت میشه مین هو جونگکوک سرد خشن داره بابا میشه*میخنده*
مین هو : اره باور نکردنی ذوق دارم جونگکوک خشن چجور بابایی میشه*میخنده*
جونگکوک : بس کنید شماها
بعد از اینکه زبون اوردم مین هو و تهیونگ با دو میگشتن دور بر عرشه کشتی تکرار میکنن "جونگکوکا داره بابا میشه×...٫"
بلافاصله هانول هم عضو اینا شد به سمت جونگکوک برگشتم دستم گذاشتم رو گونش نوازش کردم تا بتونم عصبانیتش کنترل کنم.
جونگکوک : مگه تو نمیخواستی فعلا به کسی بگی؟
ا.ت : راستش نمیخواستم به هانول بگم ولی چون نمیتونستم هیچی از هانول قایم کنم بهش گفتم چون فک میکردم هانول به کسی نمیگه و....
جونگکوک : و چی؟ الان که پشتت ببین...حالا چرا نمیخواستی به کسی بگی؟
ا.ت : چون....چون...*خجالت*
جونگکوک : ....هوم....؟
ا.ت : خجالت میکشم
جونگکوک : خجالت از چی؟
ا.ت : که...ما چیکار کردیم که من حامله شدم*خجالت*
لحظه ای جونگکوک ساکت موند ولی من سرم پایین بود...چرا جونگکوک ساکت شد...سرم یه لحظه آوردم بالا که جونگکوک دیدم داشت سعی میکرد جلو خنده هاشو بگیره...ولی نتونست کنترلشون کنه شروع به خندیدن کرد....
ا.ت : جونگکوک داری میخندی که....
کوک : عزیزم...ببخش...ید...*میخنده*
ا.ت : جونگکوکاااا
کوک : بیا بریم بخوابیم*خنده* آخه چطور خجالت میکشی...نمیدونستم زن درونگرا سر اینکه حامله هست به کسی نمیخواد بگه*خنده*
ا.ت : اههههههههه
کوک : باشه باشه بریم...
صبح ویو : ادامه داره...
- ۵۱.۰k
- ۱۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط