از عشق تو هر جا که غزل دید غزل گفت

از عشق تو هر جا که غزل دید، غزل گفت
هر گاه دلش بهر تو لرزید، غزل گفت

تو کعبه‌ی دل بودی و او زائر چشمت
هر گاه دلش حول تو چرخید، غزل گفت

هر چند ز نادیدن او غم به دلت نیست
هر وقت دل از هجر تو نالید، غزل گفت

خورشید تویی، نور تویی، عشق تو هستی
وقتی که به او نور تو تابید، غزل گفت

در مدرسه حتی تو نرفتی ز خیالش
استاد از او هندسه پرسید، غزل گفت

حالا شده لبخند تو دروازه‌ی شعرش
هر گاه که از شوق تو خندید، غزل گفت

تک بیت غزل‌هاش شدی در همه‌ی عمر
از عشق تو هر جا که غزل دید، غزل گفت


#محمد_شفیعی_بویینی
دیدگاه ها (۰)

نرفت، گردِ غم از دل، به شستنِ قالیکدام خانه تکانی؟ چه اَحسنِ...

گفت که غصه اش را نخورَد ؛چون که آدم اگر پیش از بلا شروع به غ...

دلی گرفته و چشمی به راه دارم منمخواه بی تو بمانم، گناه دارم ...

کنار آشنایی توآشیانه می‌کنم ،فضای آشیانه را پر از ترانه می‌ک...

سلطان

..من اگر مستت شوم بانو، تو جامم میشوی؟هرچه دارم نذر چشمانت، ...

شد خزان گلشن آشنایی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط