p


"متوجه عصبانیتش شدم اما خودشو کنترل کرد..
می‌دونم واقعا دارم لفتش میدم اما خب چاره دیگه ای ندارم
لبخند محوی زدم: می‌دونم..متاسفم بابتش...اما خب تو باید منو درک کنی چون خودت هم عاشق می‌شدی این کار هارو می‌کردی، درست نمیگم؟"

'تعجب کردم ولی سعی کردم توی صدام مشخص نباشه: م...منظورتون چیه قربان؟؟'

"لبخندی زدم و بلند شدم..مقابلش ایستادم و لب زدم: خودت خوب می‌دونی"

'یه قدم عقب رفتم...اینجا چخبره؟؟
برگه رو به سینم فشار دادم: متوجه نمیشم قربان..'

"با لحن آرومی لب زدم: آروم باش..چیزی نیست...فقط باید بگم این خانوم خوشگله که رو به روی من ایستاده قلب من و دزدیده!"

'یه قدم دیگه به عقب رفتم...واقعااا؟؟؟
به عمق چشمهاش نگاه کردم: چ...چی؟'

"لبخند روی لبم پررنگ تر شد: آره..واقعا دارم میگم...شاید بخاطر همینه که امضارو طولش میدم...چون نمی‌خوام از پیشم بری"

'سر جام خشکم زد..یعنی عاشقمه که نمیزاره برم؟
توی چشمهام اشک جمع شد: ول...ولی...آقای...بونگ..گفته برم'

"کمی ناراحت بودم چون می‌ترسیدم ردم کنه..اما خودمو کنترل کردم: اون با من..خودت...خودت چی؟ من و دوست داری؟"

'کمی بهش نزدیک شدم...خب چرا که نه
دیدگاه ها (۰)

p۳'کمی بهش نزدیک شدم...خب چرا که نهلبخندی زدم: اگه...بگم..آر...

p۴'لبخند بزرگی بهش زدم و کمی خودمو جلوتر کشیدم: خانم مین؟......

همکاری با لیلی خانوممم:))

^تکپارتی از تهیونگی^

blackpinkfictions پارت ۲۱

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط