تو که نیستی

تو که نیستی
عقربه‌های ساعت دو سوزن کندند
که بیهوشی تزریق می کنند .

تو که نیستی
زونکن های من
پر از نامهُ مرگ است
که برای فریب دادن زندگی می نویسد.

و پرده برای خواباندن روشنایی است .

تو که نیستی
دو دریچه در قلبم باز می شود
یکی
برای زاهدان فریب خورده که به بهشت راهت ندادند
و یکی برای شیطان عزیز مان
که گناه تو را با من به گردن گرفت .

حالا وقت آن است
که تکه های  بازماندهُ شب را از پیراهن مان پایین بریزیم
و به آفتاب قول دهیم دستش را می گیریم
و به آن سوی آسمان،  به غروب می رسانیم .

پیشتر از این ها
آن که همیشه بی وقت می آمد مرگ بود
حالا می بینم سفر نیز
دست کمی از مرگ ندارد .

#شمس_لنگرودی
#ویسگون
#عاشقانه
#سفر
#ماشین
دیدگاه ها (۰)

خاطرشو می‌خواستم،خیلی!دلم می‌رفت برای همه‌چیزش...برای دیوونه...

و انسان مگر چند چشم محرم می‌شناسدتا بتواند دل - باطن خود را ...

خواب دیدم توی دشت از نعنا روی پاهای تو خوابم بردهنمیدونی که ...

ای کاش پستچی بودم و هر صبح، حالِ خوب می‌بردم برای آدم‌...

تیکه هایی که به شخص خود خدا و انسان های مذهبی می ندازه رو دی...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط