ماه خاموش
ماه خاموش🌑
پارت۲
ناهارو که خوردم بعدش سریع رفتم بخوابم.نمیدونم چن ساعت خوابیدم ولی وقتی بیدار شدم هوا تاریک شده بود.یکم چشم باز خوابیدم و پیامارو چک کردم.
تصمیم گرفتم بیدار شم و واسه امتحان هفته ی بعد بخونم.
برق اتاقو روشن کردم و رفتم دست و صورتمو بشورم.مامان طبق معمول این وقت خونه نبود.پشت میز مطالعه ی کوچیکم نشستم و شروع کردم به خوندن کتاب قطورم.
***
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم.انگار دیشب نشسته خوابم برده بود و سرم رو کتابم بود.دستی به صورتم کشیدم و کش و قوسی به بدنم دادم.وسایلمو برداشتم و راهی دانشگاه شدم.
از اتوبوس پیاده شدم و تصمیم گرفتم راه باقی دانشگاه رو پیاده برم.هوای صبح زمستونی سرد و دلچسب بود.دستمو تو جیب پالتوم فرو بردم و سر به زیر غرق در افکار و زندگیم بودم.
دلم خیلی هوای بابامو کرده بود.بابام وقتی من بچه بودم توی یه تصادف کشته شد و مادرم منو تنهایی بزرگ کرده بود.
زندگی ساده و خوبی همراه مادرم داشتم.مادرم زن خوش قیافه و خوش اندامی بود.موهای مشکی و فرفریش و چشم و ابروی شرقیش و به خصوص چشمای خوش رنگ آبیش ادمو غرق در زیباییش میکرد. توی این سالها کم خواهان نداشت.اما به خاطر من اجازه نداد فکرش محو چیزی جز من بشه.
به خاطر این فداکاریش واقعا ممنونش بودم.خونمون یه حیاط کوچولو داشت اما تا دلت بخواد پر از گل و میوه.واسه ی من بهشت بود...
توی این فکرا بودم که یه دفعه یه ماشین از کنارم رد شد و سرتا پام گلی شد.
پارت۲
ناهارو که خوردم بعدش سریع رفتم بخوابم.نمیدونم چن ساعت خوابیدم ولی وقتی بیدار شدم هوا تاریک شده بود.یکم چشم باز خوابیدم و پیامارو چک کردم.
تصمیم گرفتم بیدار شم و واسه امتحان هفته ی بعد بخونم.
برق اتاقو روشن کردم و رفتم دست و صورتمو بشورم.مامان طبق معمول این وقت خونه نبود.پشت میز مطالعه ی کوچیکم نشستم و شروع کردم به خوندن کتاب قطورم.
***
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم.انگار دیشب نشسته خوابم برده بود و سرم رو کتابم بود.دستی به صورتم کشیدم و کش و قوسی به بدنم دادم.وسایلمو برداشتم و راهی دانشگاه شدم.
از اتوبوس پیاده شدم و تصمیم گرفتم راه باقی دانشگاه رو پیاده برم.هوای صبح زمستونی سرد و دلچسب بود.دستمو تو جیب پالتوم فرو بردم و سر به زیر غرق در افکار و زندگیم بودم.
دلم خیلی هوای بابامو کرده بود.بابام وقتی من بچه بودم توی یه تصادف کشته شد و مادرم منو تنهایی بزرگ کرده بود.
زندگی ساده و خوبی همراه مادرم داشتم.مادرم زن خوش قیافه و خوش اندامی بود.موهای مشکی و فرفریش و چشم و ابروی شرقیش و به خصوص چشمای خوش رنگ آبیش ادمو غرق در زیباییش میکرد. توی این سالها کم خواهان نداشت.اما به خاطر من اجازه نداد فکرش محو چیزی جز من بشه.
به خاطر این فداکاریش واقعا ممنونش بودم.خونمون یه حیاط کوچولو داشت اما تا دلت بخواد پر از گل و میوه.واسه ی من بهشت بود...
توی این فکرا بودم که یه دفعه یه ماشین از کنارم رد شد و سرتا پام گلی شد.
- ۳.۲k
- ۰۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط