فراموش کن مرا

فراموش کن مرا
که به پاییز آلوده ام
به خزان
برگریزان
به صدای قارقار سیاه اندیشان
مبتلایم
به آوندگاه سردِزمستان
قدم بگذار
ببوس گونه های سپید برف را
که بر بام خانه ها
بی دغدغه ترانه می خواند
ودر اندیشه ی یک آغوش
در دستان کودکانه ی شعر
آدم برفی می شود
فراموش کن مرا...
بگذار در دستان هرزه ی باد
آرام کوچ کنم از خود
شاید به فصلی دیگر...
دیدگاه ها (۱)

.تمام راه دلگیرم شبیه گل‌فروشی کهشب‌پاییزبایک‌دسته‌گل‌تاخانه...

‌ويحدث ان يبكي فيك كل شئ إلا عينيك... گاهی تمام وجودت گریه م...

مرا پیکری‌ست تا چشم انتظارِ تو باشم تا از دروازه‌های صبحتا د...

شادی سبدی از عشق استكه با آن می‌توانبه روح دست پیدا كرد.بدون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط