خوناشام خشن من
خوناشام خشن من
رایا ویو
چشمام رو باز کردم توی یه جنگل بودیم
میخواستم تکنون بخورم اما انگار یکی منو محکم گرفته بود به پشت سرم که نگاه کردم یونگی رو دیدم
رایا:یونگی یونگی
یونگی :عاحححح اخخخ رسیدیم؟
رایا:آره میشه ولم کنی
یونگی :ها آره بیا برو
رایا از بغل یونگی بیرون آمد و کمی جلو رفت با دیدن منظره همونجا خشک شد نور های زیبا و باشکوه و همچنین بنا های بلند و مجلل لباس رایا مثل دوران یونگی بود چون یونگی خودش لباس رو انتخاب کرده بود
رایا :خیلی خوشگله......
یونگی:آره ، بهتره حرکت کنیم
دخترک و پسر داستان ما حرکت کردن تا به شهر رسیدن یونگی تاکسی گرفت و رایا هم با تعجب سوار شد
نمیدونست چی هست و چجوری کار میکنه
اما به یونگی اعتماد داشت چند دقیقه بعد به عمارت یونگی رسیدن
امارت یونگی زیبا و بزرگ بود اما به قصر نمیرسید
رایا:اینجا کجاست؟
یونگی :خونه من ، بریم تو
رایا واقعا خونه رو پسندیده بود
رایا :خیلی خوشگله
یونگی:از تو که خوشگل تر نیست
با گفتن این جمله رایا سرخ شد و خجالت کشید و یونگی با یه خنده واره خونه شد
و رایا هم به دنبال اون رفت
یونگی گوشیش رو در آورد و روشن کرد چون این مدت کامل خاموش بوده
رایا با تعجب و کنجکاوی به گوشی نگاه میکرد تا اینکه دهن وا کرد و گفت این چیه؟
یونگی :گوشی ، باهاش کار های زیادی میشه کرد ، بعدا واسه تو هم میخرم (تکه آخر رو آروم گفت و رایا نشنید )
رایا :آها
یونگی با جین تماس گرفت تا به او خبر برگشت رو بده تا میخاست شماره رو بگیره صدای باز و بسته شدن در اومد ........
رایا ویو
چشمام رو باز کردم توی یه جنگل بودیم
میخواستم تکنون بخورم اما انگار یکی منو محکم گرفته بود به پشت سرم که نگاه کردم یونگی رو دیدم
رایا:یونگی یونگی
یونگی :عاحححح اخخخ رسیدیم؟
رایا:آره میشه ولم کنی
یونگی :ها آره بیا برو
رایا از بغل یونگی بیرون آمد و کمی جلو رفت با دیدن منظره همونجا خشک شد نور های زیبا و باشکوه و همچنین بنا های بلند و مجلل لباس رایا مثل دوران یونگی بود چون یونگی خودش لباس رو انتخاب کرده بود
رایا :خیلی خوشگله......
یونگی:آره ، بهتره حرکت کنیم
دخترک و پسر داستان ما حرکت کردن تا به شهر رسیدن یونگی تاکسی گرفت و رایا هم با تعجب سوار شد
نمیدونست چی هست و چجوری کار میکنه
اما به یونگی اعتماد داشت چند دقیقه بعد به عمارت یونگی رسیدن
امارت یونگی زیبا و بزرگ بود اما به قصر نمیرسید
رایا:اینجا کجاست؟
یونگی :خونه من ، بریم تو
رایا واقعا خونه رو پسندیده بود
رایا :خیلی خوشگله
یونگی:از تو که خوشگل تر نیست
با گفتن این جمله رایا سرخ شد و خجالت کشید و یونگی با یه خنده واره خونه شد
و رایا هم به دنبال اون رفت
یونگی گوشیش رو در آورد و روشن کرد چون این مدت کامل خاموش بوده
رایا با تعجب و کنجکاوی به گوشی نگاه میکرد تا اینکه دهن وا کرد و گفت این چیه؟
یونگی :گوشی ، باهاش کار های زیادی میشه کرد ، بعدا واسه تو هم میخرم (تکه آخر رو آروم گفت و رایا نشنید )
رایا :آها
یونگی با جین تماس گرفت تا به او خبر برگشت رو بده تا میخاست شماره رو بگیره صدای باز و بسته شدن در اومد ........
- ۹۷۳
- ۰۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط