یه مرده داشت تلویزیون نگاه میکرد که یهو مرگ میاد سراغش و

یه مرده داشت تلویزیون نگاه میکرد که یهو مرگ میاد سراغش و بهش میگه که باید جونشو بگیره
مرده خواهش میکنه که بره سراغ نفر بعدی و بیخیال اون بشه ولی مرگ قبول نمیکنه و میگه باید
طبق لیستش پیش بره مرده هم قبول میکنه و میگه باشه ولی حداقل بزار برم برات شربت بیارم 
خستگی از تنت در بره !مرده توی شربت دو تا قرص خواب آور قوی میندازهو برای مرگ میبره
  اون هم میخوره و خوابش میبرهمرده هم وقتی مرگ خوابِ اسم خودش رو از توی لیست پاک میکنه
و به نفر آخر منتقل میکنه ، مرگ هم وقتی بلند میشه به مرده میگه : خیلی خوب بود دستت درد نکنه 
حالا که این شربت رو بهم دادی تصمیم گرفتم که بیخیالت بشم و برم از نفر آخر شروع کنم!!
خخخخ
البته ناگفته نمونه اینا همش داستانه و در مورد مرگ و زندگی خداون تصمیم میگیره.
دیدگاه ها (۲)

√من هیچوقتـــــــ نفــــهمیدم چـــرا آدمـــــــا زیرِ "پـــت...

اینو بهترین دوستم‌ برام درست کرد الان شده دشمنم:/

ﺑﭽﻪ کرج ﯾﻌﻨﯽ ... . . .. . . . . ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻄﺮﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﻗﺪﺭﺗﯽ ﺑﺮﺗﺮ...

دخـــــی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط