یاسکبود

#یاس_کبود
با خستگی راه می‌رفتم؛
پشت سرم را نگاه کردم
بنظر می‌آمد که دارم با طنابی می‌کشم،
تپه‌ی اندوه را با دست راستم
و کوهِ امید را با دست چپم.
دیدگاه ها (۲)

#یاس_کبود یه قسمتی از بزرگسالی اونجاست که میفهمی زندگی منتظر...

#یاس_کبود زندگی در هر صورت نبرد سختی است. اگر حین این نبرد ک...

#یاس_کبود‏اگر بعدها خواستم از این روزهاداستانی تعریف کنم از ...

#یاس_کبود منو بغل کن؛ اونقدر محکم کهقلبامون باهم یکی بشن، من...

وقتی آدم ها از چشم چراغ را می دزدند؛ از عشق نگاه را واز کوچه...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁴ می خوام وقتی رفتیم خونه ازش تشکر ک...

رمان فیک پارت 13نشنیدم پس 3قدم رفتم جلو که یهو یه بشکن زدو گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط