پارت سوم
پارت سوم
صورتشو نزدیک صورتم کرد خیلی نزدیک بود ولی یه دفعه زنگ در خورد فقط منتظر یه بهونه بودم که کنار برم.
میشل : من میرم در رو باز کنم.
وقتی در رو باز کردم یه دختر خوشگل جلوی در بود توجه من به خوشگلیش جذب شد.
دختر : ببخشید میشه هانما رو صدا کنی ؟
میشل : شما ؟
دختر : من دوست دخترشم شما چه نسبتی باهاش دارین ؟
میشل : دوست دخترشی؟ ولی برادر من دوست دختر نداره!
دختر : تو خواهرشی ؟ پس تو اونی که خیلی ازش تعریف میکنه خیلی خوشحالم میبینمت! ولی حالا هانما رو صدا کن بیاد.
میشل : هانما.گوسال...بیا اینجا.
هانما : داد نزن چته ؟
هانما اون دخترو دم در دیدو منو کنار زد و عقب فرستادم
هانما : مارنی اینجا چیکار میکنی ؟ مگه بهت نگفتم این دور و بر نیای.
مارنی : خب دلم برات تنگ شده بود !
هانما : دلیل نمیشه چون دلت واسم تنگ شده بود بلند شی بیای اینجا.میتونستی زنگ بزنی.
مارنی : خوب فقط میخواستم ببینمت..راستی اون خواهرت بود دیگه ؟ خیلی خوشگله!! میشه منو باهاش آشنا کنی ؟ بلاخره نباید من بدونم خواهر کسی که قراره بعدا باهاش ازدواج کنم چجوریه..ولی خیلی کوتاهه.
حرف دختره رو وقتی شنیدم یه موج عجیبی تمام وجودمو گرفت که باید برم بکشمش ولی فقط داشتم خودمو کنترل میکردم.رفتم توی اتاقم و در رو محکم بستم و قفلش کردم.هانما صدای درو که شنید تعجب کرد.
مارنی : امم فکر کنم دیگه نباید بیشتر بمونم پس خداحافظ هانما.
هانما در رو بست و اومد به سمت اتاقم و میخواست در رو باز کنه که دید در قفله.
هانما : میشل در رو باز کن میتونم بهت توضیح بدم !
میشل : چه کوفتیو میخوای توضیح بدی ؟ دیگه این کارت خیلی واضح بود!
اومدم در رو باز کردم و خودم رفتم لبه ی پنجره نشستم.هانما اومد داخل و پشت سرم ایستاد.
هانما : ببین تو خواهر منی باید بعضی چیزا رو درک کنی مثل همین موضوع.
یه دفعه حواسم پرت شد و از پنجره نزدیک بود پایین بیوفتم ولی دستمو گرفتم لبه ولی میخواستم ولش کنم و خودمو پایین بندازم ولی...
(آقا نصفم کردین😔🎀بفریمایین اینم پارت سه واسه هر پارت 10 تا لایک میخوام🤭)
#توکیو_ریونجرز
#هانما
#فیک
صورتشو نزدیک صورتم کرد خیلی نزدیک بود ولی یه دفعه زنگ در خورد فقط منتظر یه بهونه بودم که کنار برم.
میشل : من میرم در رو باز کنم.
وقتی در رو باز کردم یه دختر خوشگل جلوی در بود توجه من به خوشگلیش جذب شد.
دختر : ببخشید میشه هانما رو صدا کنی ؟
میشل : شما ؟
دختر : من دوست دخترشم شما چه نسبتی باهاش دارین ؟
میشل : دوست دخترشی؟ ولی برادر من دوست دختر نداره!
دختر : تو خواهرشی ؟ پس تو اونی که خیلی ازش تعریف میکنه خیلی خوشحالم میبینمت! ولی حالا هانما رو صدا کن بیاد.
میشل : هانما.گوسال...بیا اینجا.
هانما : داد نزن چته ؟
هانما اون دخترو دم در دیدو منو کنار زد و عقب فرستادم
هانما : مارنی اینجا چیکار میکنی ؟ مگه بهت نگفتم این دور و بر نیای.
مارنی : خب دلم برات تنگ شده بود !
هانما : دلیل نمیشه چون دلت واسم تنگ شده بود بلند شی بیای اینجا.میتونستی زنگ بزنی.
مارنی : خوب فقط میخواستم ببینمت..راستی اون خواهرت بود دیگه ؟ خیلی خوشگله!! میشه منو باهاش آشنا کنی ؟ بلاخره نباید من بدونم خواهر کسی که قراره بعدا باهاش ازدواج کنم چجوریه..ولی خیلی کوتاهه.
حرف دختره رو وقتی شنیدم یه موج عجیبی تمام وجودمو گرفت که باید برم بکشمش ولی فقط داشتم خودمو کنترل میکردم.رفتم توی اتاقم و در رو محکم بستم و قفلش کردم.هانما صدای درو که شنید تعجب کرد.
مارنی : امم فکر کنم دیگه نباید بیشتر بمونم پس خداحافظ هانما.
هانما در رو بست و اومد به سمت اتاقم و میخواست در رو باز کنه که دید در قفله.
هانما : میشل در رو باز کن میتونم بهت توضیح بدم !
میشل : چه کوفتیو میخوای توضیح بدی ؟ دیگه این کارت خیلی واضح بود!
اومدم در رو باز کردم و خودم رفتم لبه ی پنجره نشستم.هانما اومد داخل و پشت سرم ایستاد.
هانما : ببین تو خواهر منی باید بعضی چیزا رو درک کنی مثل همین موضوع.
یه دفعه حواسم پرت شد و از پنجره نزدیک بود پایین بیوفتم ولی دستمو گرفتم لبه ولی میخواستم ولش کنم و خودمو پایین بندازم ولی...
(آقا نصفم کردین😔🎀بفریمایین اینم پارت سه واسه هر پارت 10 تا لایک میخوام🤭)
#توکیو_ریونجرز
#هانما
#فیک
- ۷.۲k
- ۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط