سلطنت راز آلود
//سلطنت راز آلود//
پارت 69
جیمین : بزارش اونجا
مارتا بدون هیچ گونه حرفی کاسه که دارو گیاهی در آن بود رو به روی میز گذاشت و اتاق را ترک کرد
جیمین بازم هم همانند دو روز گذشته که آن دارو را به او میداد
کمی از دارو گیاهی را در دهانش نگهداشت و به روی صورت همسرش خم شد و دارو را از دهان خودش به دهان او انتقال داد تا آخرین قطره دارو را بهش داد و در آخر بوسه کوتاهی پر از احساس بر روی لب هایش زد بوسه که طعم حسرت و دل تنگی میداد قطره اشک از گوشه چشمش چکید و به روی گونه او سقوط کرد لحظه پلک های الویز لرزید انگار او هم در اوج خواب ناراحت معشوقش را حس میکرد
جیمین ازش فاصله گرفت و دستش را روی گونه اش گذاشت و انگشت شصتش را روی لب پایین او میکشید
ماتیاس : عالیجناب باید کمی استراحت کنید شنیدین که طبیب گفت هنوز اثرات سم در بدنتون هست
جیمین بدون ان که نگاهش را از الویز بگیرد خطاب به دستیارش گفت
جیمین : تو از کیه این ایستادی
ماتیاس که هنوز در چهارچوب در ایستاده بود قدمی به جلو برداشت و تعظيمی کرد
ماتیاس : خیلی وقتی نمیشه بهش نیست کمی استراحت کنيد دور زور نه استراحت کردی نه چیزی خورد....
جیمین : نباید بهش اجازه میدادی اون کارو بکونه تو مسئول محافظت ازش بودی قبل از رفتن بهت گفته بودم
ماتیاس نگاهش را به زمین دوخت و زمزمه وارد گفت
ماتیاس : من واقعا متاسفم ولی اون لحظه همهمون شوکه بودیم ولی ملکه جوان با شجاعتی که هیچ کدوم از ما نتونستیم از خود مون نشون بدیم جون شمارو نجات دادن ايشون شجاعت ترین دوشیزه هستن که تا بحال دیدم
جیمین لبخند غمگینی زد و دست الویز را محکم تر میان دستانش گرفت
حال حتا بیشتر از قبل از آن کفتار ها متنفر بود
از روی تخت بلند شد و به سمته دستیارش برگشت و بازم هم همان چهره سرسخت و جدی را به خودش گرفت
جیمین : اون فرد سیاه پوش چی شد
ماتیاس : اون در مقابل تمام شکنجه ها دوام آورد و هیچی در مورد کسی که اونارو فرستاده نگفت ولی یک چیزی عجیب دیدم روی گردنش تتو به شکل مار بود
جیمین کمی در فکر فرو رفت آن تتو یک نشانه نبود یک نماد بود
نماد گروهی که بخاطر پول هر کاری میکردن
ماتیاس : شما هم به چيزی که من فکر میکنیم فکر میکنید
جیمین : هرچه زود تر آماده شو خودم به اونجا میرم
ماتیاس شوکه از حرفی که شنیده بود با اعتراض گفت
ماتیاس : عالیجناب این اصلا ممکن نیست شما نمیتوانید به اونجا برید
خیلی خطرناکه
او بدون متوجه به حرف های ماتیاس به سمته تخت قدم برداشت و بوسه طولانی بر روی پیشونی او زد
جیمین : فکر نکنم اجازه تصمیمی گیری رو بهت داده باشم...مراقب باش کسی متوجه نبود ما نشه مخفیانه از قصر خارج میشیم،
پارت 69
جیمین : بزارش اونجا
مارتا بدون هیچ گونه حرفی کاسه که دارو گیاهی در آن بود رو به روی میز گذاشت و اتاق را ترک کرد
جیمین بازم هم همانند دو روز گذشته که آن دارو را به او میداد
کمی از دارو گیاهی را در دهانش نگهداشت و به روی صورت همسرش خم شد و دارو را از دهان خودش به دهان او انتقال داد تا آخرین قطره دارو را بهش داد و در آخر بوسه کوتاهی پر از احساس بر روی لب هایش زد بوسه که طعم حسرت و دل تنگی میداد قطره اشک از گوشه چشمش چکید و به روی گونه او سقوط کرد لحظه پلک های الویز لرزید انگار او هم در اوج خواب ناراحت معشوقش را حس میکرد
جیمین ازش فاصله گرفت و دستش را روی گونه اش گذاشت و انگشت شصتش را روی لب پایین او میکشید
ماتیاس : عالیجناب باید کمی استراحت کنید شنیدین که طبیب گفت هنوز اثرات سم در بدنتون هست
جیمین بدون ان که نگاهش را از الویز بگیرد خطاب به دستیارش گفت
جیمین : تو از کیه این ایستادی
ماتیاس که هنوز در چهارچوب در ایستاده بود قدمی به جلو برداشت و تعظيمی کرد
ماتیاس : خیلی وقتی نمیشه بهش نیست کمی استراحت کنيد دور زور نه استراحت کردی نه چیزی خورد....
جیمین : نباید بهش اجازه میدادی اون کارو بکونه تو مسئول محافظت ازش بودی قبل از رفتن بهت گفته بودم
ماتیاس نگاهش را به زمین دوخت و زمزمه وارد گفت
ماتیاس : من واقعا متاسفم ولی اون لحظه همهمون شوکه بودیم ولی ملکه جوان با شجاعتی که هیچ کدوم از ما نتونستیم از خود مون نشون بدیم جون شمارو نجات دادن ايشون شجاعت ترین دوشیزه هستن که تا بحال دیدم
جیمین لبخند غمگینی زد و دست الویز را محکم تر میان دستانش گرفت
حال حتا بیشتر از قبل از آن کفتار ها متنفر بود
از روی تخت بلند شد و به سمته دستیارش برگشت و بازم هم همان چهره سرسخت و جدی را به خودش گرفت
جیمین : اون فرد سیاه پوش چی شد
ماتیاس : اون در مقابل تمام شکنجه ها دوام آورد و هیچی در مورد کسی که اونارو فرستاده نگفت ولی یک چیزی عجیب دیدم روی گردنش تتو به شکل مار بود
جیمین کمی در فکر فرو رفت آن تتو یک نشانه نبود یک نماد بود
نماد گروهی که بخاطر پول هر کاری میکردن
ماتیاس : شما هم به چيزی که من فکر میکنیم فکر میکنید
جیمین : هرچه زود تر آماده شو خودم به اونجا میرم
ماتیاس شوکه از حرفی که شنیده بود با اعتراض گفت
ماتیاس : عالیجناب این اصلا ممکن نیست شما نمیتوانید به اونجا برید
خیلی خطرناکه
او بدون متوجه به حرف های ماتیاس به سمته تخت قدم برداشت و بوسه طولانی بر روی پیشونی او زد
جیمین : فکر نکنم اجازه تصمیمی گیری رو بهت داده باشم...مراقب باش کسی متوجه نبود ما نشه مخفیانه از قصر خارج میشیم،
- ۹.۳k
- ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط