دلم پر شده از حجم شعری که تراوش نمی کند
دلم پر شده از حجم شعری که تراوش نمی کند
نه کلامی برای آغازش می یابم،
نه جنون و عشقی که پایانش را معنا دهد...
من مانده ام و چند برگ کاغذ سفید
و دلی که چون آسمانِ امروز، گرفته و آبی نیست...
و چشمانی که چون آسمانِ امروز معلوم نیست پر از باران اشک است یا غبار انتظار
شاید آسمان، خلوت امروزم را بفهمد
هردو پُریم از ریزگردهایی که دیده نمی شوند ولی نفس کشیدن را سخت می کنند..
نه کلامی برای آغازش می یابم،
نه جنون و عشقی که پایانش را معنا دهد...
من مانده ام و چند برگ کاغذ سفید
و دلی که چون آسمانِ امروز، گرفته و آبی نیست...
و چشمانی که چون آسمانِ امروز معلوم نیست پر از باران اشک است یا غبار انتظار
شاید آسمان، خلوت امروزم را بفهمد
هردو پُریم از ریزگردهایی که دیده نمی شوند ولی نفس کشیدن را سخت می کنند..
- ۶۹۷
- ۰۶ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط