p
p11
"یه لحظه مکث کردم، انگار که کلمات برای بیان احساسم کافی نبودن. دستمو دورش محکمتر کردم، ولی نه اونقدری که اذیت بشه. به اون حس گرمای خاصش پناه بردم. اون لحظه... اگه کسی ازم میپرسید خوشبختی چیه، فقط میگفتم این، فقط همین...
" آروم دستمو روی گونهاش گذاشتم، انگشتام پوست نرم و گرمش رو لمس کردن. حس کردم که کمی جا خورد، اما عقب نکشید آروم گفتم": جوجهی من... نمیدونی چقدر دوستت دارم...
سرم رو بهآرومی نزدیکتر بردم. لبهامو به لبهاش نزدیک کردم، طوری که فاصله بینمون دیگه از بین رفته بود. یه بوسهی نرم و شیرین، پر از همه احساسی که نمیتونستم با کلمات بیانش کنم.
وقتی ازش فاصله گرفتم، چشمامو باز کردم و به چشمای درشت و گیرای اون نگاه کردم. لبخندش مثل طلوع خورشید بود، گرم و شیرین... با زمزمه لب زدم" : اینجوری بهت بگم... تو بهترین اتفاقی هستی که تو زندگیم افتاده...
خبخبخبخببب بلوبریام یه لایک و کامنت کوچولو میتونه خیلی خوشحالم کنه بوس بهتون
مرسی ویولتممممممم عاشقتم دختر مرسییی:)) @park_violet
"یه لحظه مکث کردم، انگار که کلمات برای بیان احساسم کافی نبودن. دستمو دورش محکمتر کردم، ولی نه اونقدری که اذیت بشه. به اون حس گرمای خاصش پناه بردم. اون لحظه... اگه کسی ازم میپرسید خوشبختی چیه، فقط میگفتم این، فقط همین...
" آروم دستمو روی گونهاش گذاشتم، انگشتام پوست نرم و گرمش رو لمس کردن. حس کردم که کمی جا خورد، اما عقب نکشید آروم گفتم": جوجهی من... نمیدونی چقدر دوستت دارم...
سرم رو بهآرومی نزدیکتر بردم. لبهامو به لبهاش نزدیک کردم، طوری که فاصله بینمون دیگه از بین رفته بود. یه بوسهی نرم و شیرین، پر از همه احساسی که نمیتونستم با کلمات بیانش کنم.
وقتی ازش فاصله گرفتم، چشمامو باز کردم و به چشمای درشت و گیرای اون نگاه کردم. لبخندش مثل طلوع خورشید بود، گرم و شیرین... با زمزمه لب زدم" : اینجوری بهت بگم... تو بهترین اتفاقی هستی که تو زندگیم افتاده...
خبخبخبخببب بلوبریام یه لایک و کامنت کوچولو میتونه خیلی خوشحالم کنه بوس بهتون
مرسی ویولتممممممم عاشقتم دختر مرسییی:)) @park_violet
- ۲۰.۹k
- ۰۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط