عشقباطعمتلخ Part

#عشق_باطعم_تلخ #Part16

هنوز پرهام داشت مارو نگاه می‌کرد، وقتی خواستم برم پوزخندش باعث شد، با همون حالت عصبی قبل نگاش کنم. پوفی کشیدم و از بیمارستان زدم بیرون، زنگ زدم آرش بیاد دنبالم، ساعت یک بعدازظهر بود. یکم از سردی هوا کم شده بود، ولی هنوزم سرد بود.
روی نیمکت حیاط بیمارستان نشستم تا آرش بیاد،
بادیدن فرحان همراه با پرهام که داشتن به طرف پارکینگ می‌رفتن، نگاهم رو ازشون گرفتم که سمتم نیان و دوباره حرف‌های مزخرف پرهام رو بشنوم؛ ولی متاسفانه فرحان تا من و دید، شناخت و اومدن سمتم تا فاصله رسیدن به من داشتن باهم می‌خندیدن، وقتی به من رسیدن فرحان خنده‌ش رو کنترول کرد؛ اما اون پسر چشم سفید هنوز می‌خندید.
فرحان نگاهی بهم کرد و گفت:
- بدو بپر بریم که باید بیام دیدن خاله آیناز (مامان من).
- نه مرسی شما برید زنگ زدم آرش بیاد، دنبالم.
نگاهی به پرهام کردم که سعی می‌کرد وانمود کنه به حرف‌هامون گوش نمیده؛ ولی در نقشش موفق نشده بود، فرحان دستم رو کشید و گفت:
- همین که گفتم من آدرس خونتون رو بلد نیستم بدو بریم، دختر خوبه ناز کنه ولی نه تا این حد!
تک خنده‌ای کردم و باهم قدم برداشتیم سمت پارکینگ، لب باز کردم رو به فرحان گفتم:
- فرحان امروز خونه عمو حسین مراسم داریم.
فرحان خندید.
- نکنه عروسی فاطمس؟
لبخند تلخی زدم و گفتم:
- نه مراسم ختم.
فرحان با تعجب نگاهم کرد و گفت:
- چی؟!
- سوم عمو حسینِ.
اشک‌هام ناخداگاه ریختن با دستم اشک‌هام رو پاک کردم و سعی کردم لااقل جلوی این پرهام اشک نریزم.
من و فرحان کل مسیر پارکینگ رو حرف می‌زدیم و پرهام هم بدون حرفی، گوش می‌داد.
وقتی به ماشین پرهام رسیدیم، گفتم:
- فرحان ماشینت کدومه؟
فرحان خندید و گفت:
- امروز با پرهام اومدم، ماشینم مشکل داشت بردم تعمیرگاه.
تف به شانس مزخرفم؛ یعنی واقعاً تف، پرهام یک تار آبروش رو داد بالا، می‌دونستم یه حرف چرتی می‌زنه منم قاطی می‌کنم، خودم پیش قدم شدم و گفتم:
- من عمراً با ماشین این بیام، بعد منت سرم باشه.
فرحان گیج می‌زد، بدبخت قضیه رو نمی‌دونست.
پرهام با کنایه، گفت:
- والا خیلی طرفدار داری، پس می‌تونی نیایی.
و سوار ماشینش شد، شیشه رو داد پایین وبا همون لحن عادی گفت:
- داداش بیا سوار شو، بریم.
فرحان دستم رو کشید و گفت:
- این بچه بازی‌ها چیه؟ بدو بریم غلط کنه من هستم، چیزی بهت بگه.
منظور پرهام از طرفدار مطمئنم کیوان بود؛ اصلاً نمی‌دونم چرا این‌قدر فضوله، به توچه من با پسرِ حرف زدم؟ با یاد آوری کیوان گوشیم رو برداشتم و شماره محمد اسدی (پدر کیوان) رو گرفتم.
و روبه فرحان گفتم:
- تو برو توی ماشین، من میام.
آقای اسدی همون بوق اول برداشت.

ادامه در کامنت
دیدگاه ها (۲)

#عشق_باطعم_تلخ #Part17فرحان جلو کنار برج زهرمار (پرهام) بود،...

#عشق_باطعم_تلخ #Part18فرحان سعی کرد خونسرد باشه، اومد سمتم و...

#عشق_باطعم_تلخ #Part15توی راهرو داشتم رد می‌شدم که به سمت پن...

#عشق_باطعم_تلخ #Part14منم زل زدم توی چشم‌هاش، هر چند خیلی بر...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۵

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط