چند پارتی( درخواستی)بخش اول
موضوع : وقتی استادت عاشقت میشه و ...
(ویو تهیونگ )
وارد کلاس درس شدم .. مثل هر روز بچه ها بلند شدن و بعد از سلام کردن روی جاهای خودشون نشستن .. کتاب ادبیات و از کیفم بیرون آوردم ..
داشتم با نگاهم دنبال ا.ت میگشتم .. ولی نبود .. یعنی نیومده ..
نکنه براش اتفاقی افتاده .. شاید مریضِ یا خواب مونده ..
داشتم حضور غیاب میکردم وقتی به اسم ا.ت رسید .. یکی از بچه ها که دوستش بود .. گفت
سنا : استاد کیم امروز ا.ت یکم مریضِ و نمیتونه بیاد ..
بعد نشست سرجاش .. نگرانش شدم حتما فردا میاد بهتره امروز و استراحت کنه فردا خوب میشه امیدوارم زیاد مریض نشده باشه ..
همه کتابهای ادبیات و دراوردن و شروع به درس دادن کردم.. ولی فکر پیش ا.ت بود ..
(ویو ا.ت)
سرما خورده بودم ولی مادرم گیر داده بود باید استراحت کنی و مدرسه نرو..منم چون حالم بد بود رفتم و توی خونه موندم... چون میدونستم استاد کیم خیلی روی درس حساسه و حتما فردا منو میکشه ..
مادرم هر چی اصرار میکرد نمیخواستم برم دکتر و فقط روی تخت خوابیدم ...
با صدای غر زدن برادرم بلند شدم .. اوففف چرا نمیزارن راحت بخوانم
/: بسه دیگه پاشو خیلی خوابیدی
:کجا خیلی خوابیدم
/:ساعت پنجه عصرِ
:باشه بلند شدم ..
دست و صورتم و شستم ... از اتاق بیرون اومدم و برای خودم نودل درست کردم .. و خوردم ..
درسای امروز و از بچه ها گرفتم و شروع به نوشتن درس کردم ..
بعد از ۳ ساعت درس خوندن .. رفتم شام خوردم .. بعدم یکم با گوشی ور رفتم (یکمِ ما دو ساعته ) گوشی رو توی شارژ گذاشتم ..و خودم روی تخت برگشتم تا بخوابم ..
(۷:۰۰صبح)
از خواب بلند شدم .. و بعد از انجام کارای مربوطه لباسام و پوشیدم .. یکم آرایش کردم .. و از خونه زدم بیرون .. هوا خوب بود .. ولی یکم سرده ...
سوار سرویس شدم و به سمت دانشگاه حرکت کرد ..
بعد از رسیدن .. روی یه صندلی نشستم و سرم و روی میز گذاشتم ... چرا دلم درد میکنه ..
شاید بخاطره اینه که چیزی نخوردم ..
یکم که گذشت استاد وارد اتاق شد ..
و بعد از حضور غیاب..
-:خانمِ جانگ چرا دیروز نیومدین
:مریض بودم استاد
-: برگه ی که دکتر بهت داده رو بده بهم
:ولی استاد من دکتر نرفتم
یکم ساکت مونده ..
-: بعدِ کلاس بیا دفترم
:چشم استاد
حتما باز میخواد سرم با کلی حرفهای بد بزنه .. باز میگه دروغ گفتی و مریض نبودی ..
واقعا حوصله ی دعوا ندارم ..
کتابم و باز کردم و به درس دادن استاد گوش میدادم ...
بعد از تموم شدن کلاس .. به همراه استاد به سمت دفترش رفتم .. وارد شد .. که منم پشت سرش وارد شدم ..
-:برو بشین روی میز
:چشم
روی میزی که وسط اتاق بود نشستم ..
استاد هم کنارم نشست ..
خودم و برای داد زدنش آماده کردم ولی ...
(ویو تهیونگ )
وارد کلاس درس شدم .. مثل هر روز بچه ها بلند شدن و بعد از سلام کردن روی جاهای خودشون نشستن .. کتاب ادبیات و از کیفم بیرون آوردم ..
داشتم با نگاهم دنبال ا.ت میگشتم .. ولی نبود .. یعنی نیومده ..
نکنه براش اتفاقی افتاده .. شاید مریضِ یا خواب مونده ..
داشتم حضور غیاب میکردم وقتی به اسم ا.ت رسید .. یکی از بچه ها که دوستش بود .. گفت
سنا : استاد کیم امروز ا.ت یکم مریضِ و نمیتونه بیاد ..
بعد نشست سرجاش .. نگرانش شدم حتما فردا میاد بهتره امروز و استراحت کنه فردا خوب میشه امیدوارم زیاد مریض نشده باشه ..
همه کتابهای ادبیات و دراوردن و شروع به درس دادن کردم.. ولی فکر پیش ا.ت بود ..
(ویو ا.ت)
سرما خورده بودم ولی مادرم گیر داده بود باید استراحت کنی و مدرسه نرو..منم چون حالم بد بود رفتم و توی خونه موندم... چون میدونستم استاد کیم خیلی روی درس حساسه و حتما فردا منو میکشه ..
مادرم هر چی اصرار میکرد نمیخواستم برم دکتر و فقط روی تخت خوابیدم ...
با صدای غر زدن برادرم بلند شدم .. اوففف چرا نمیزارن راحت بخوانم
/: بسه دیگه پاشو خیلی خوابیدی
:کجا خیلی خوابیدم
/:ساعت پنجه عصرِ
:باشه بلند شدم ..
دست و صورتم و شستم ... از اتاق بیرون اومدم و برای خودم نودل درست کردم .. و خوردم ..
درسای امروز و از بچه ها گرفتم و شروع به نوشتن درس کردم ..
بعد از ۳ ساعت درس خوندن .. رفتم شام خوردم .. بعدم یکم با گوشی ور رفتم (یکمِ ما دو ساعته ) گوشی رو توی شارژ گذاشتم ..و خودم روی تخت برگشتم تا بخوابم ..
(۷:۰۰صبح)
از خواب بلند شدم .. و بعد از انجام کارای مربوطه لباسام و پوشیدم .. یکم آرایش کردم .. و از خونه زدم بیرون .. هوا خوب بود .. ولی یکم سرده ...
سوار سرویس شدم و به سمت دانشگاه حرکت کرد ..
بعد از رسیدن .. روی یه صندلی نشستم و سرم و روی میز گذاشتم ... چرا دلم درد میکنه ..
شاید بخاطره اینه که چیزی نخوردم ..
یکم که گذشت استاد وارد اتاق شد ..
و بعد از حضور غیاب..
-:خانمِ جانگ چرا دیروز نیومدین
:مریض بودم استاد
-: برگه ی که دکتر بهت داده رو بده بهم
:ولی استاد من دکتر نرفتم
یکم ساکت مونده ..
-: بعدِ کلاس بیا دفترم
:چشم استاد
حتما باز میخواد سرم با کلی حرفهای بد بزنه .. باز میگه دروغ گفتی و مریض نبودی ..
واقعا حوصله ی دعوا ندارم ..
کتابم و باز کردم و به درس دادن استاد گوش میدادم ...
بعد از تموم شدن کلاس .. به همراه استاد به سمت دفترش رفتم .. وارد شد .. که منم پشت سرش وارد شدم ..
-:برو بشین روی میز
:چشم
روی میزی که وسط اتاق بود نشستم ..
استاد هم کنارم نشست ..
خودم و برای داد زدنش آماده کردم ولی ...
- ۱۷.۴k
- ۰۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط