من

من
دوباره به دیوار رسیدم.. تا
با بن‌بست‌های تا به تایی که
عهد بسته‌اند از
بی‌کسی‌ام محافظت کنند،
قرارِ یک تنهایی دیگر بگذارم..

دیگر مهم نیست.. که
ساز شعرم را
از کجای خاطرخواهیِ تو کوک کنم..
دیوارِ این فاصله
آنقدر ضخیم هست که
شاعرانه‌های بی‌خاطره‌ام از تو
خفقان بگیرند..

حالا که این دیوارها
مرا از آیندۀ تو حذر کردند..،
دوباره
خطور میکنم به ذهن تنهایی.. تا
تو مستقل از
حصارهایی که مرا
مهر و مومِ بی‌کسی کردند،
رها شوی از
زنجیر شعرهایی که در خیال
شبیه یک سینه‌ریز
بر گردنت می بستم..
دیدگاه ها (۲)

نگاهت می‌کنم وته‌مانده‌های آتشی کهدر زیرِ خاکستر شعرم_ انگار...

بهشتِ خدا را پس می زنمتا لــب هایت را پیش بکشم..دست من نیستا...

من با دستهای خالی‌ به واپسین لحظه شعررسیده امبه مطلقِ یک بغض...

این روزهادر بطنِ منزنی سکته میکندکه در هر نفسزندگی را سخت تپ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط