چند پارتی نامجون

چند پارتی نامجون
{درخواستی}

دیگه واقعا خسته شده بودم.....این چه زندگیه...چرا باید کسی که دوسش دارم بمیره...واقعا..چرا.. چراااا!
واقعا نمیفهمم....درک نمیکنم...از اون ور خانوادم...از یه طرف خواهرم....بعدشم.....نامجون...آخه...آخه....چرا بقیه باید خوشحال باشن...ولی من...نباشم

جونگ کوک: یوری...‌ازت خواهش میکنم...آروم باش....خواهش میکنمممم!!

داشتم همه چیو...همه دار و ندارم رو نیشکوندم...تنها کاری که تو این یک سال آرومم میکرد...

یوری: جونگ کوک بس کن....دیگه نمیکشم...واقعا نمیتونم...شماها...هیونگ تون رو از دست دادین...من...زندگیم رو...تمام خوشحالی و امیدم رو....واسه شماها هم همین بود..‌‌آخه چرا نامی...چراا اونن...چرا من نههههه.....همش تقصیره منههه(گریه شدید)

¤فلش بک به یک سال پیش...

نامی: یوری بس کن...خواهش میکنم

یوری:...نه...بس نمیکنم....چرا بهم حقیقت رو نگفتی...چرا باید از جیمین بشنوم...هااا...چرااا

نامی: من میخواستم بهت بگم...که...خودت زودتر فهمیدی

یوری: آخه چرا باید با اون زنیکه ازدواج کنی...چرا....چرا با دختر عمت...خانوادت که ازم راضی بودن..جز عمت...من هنوز که هنوزه...بازم با اون کاراش...با اون بی رحمیاش...بازم واسش احترام قائل بودمممممم(این آخراشو با داد)

نامی: وقتی میگم بس کن یعنی تمومش کن(عربده)

افتادم زمین...با برخورد دستش به صورتم...‌افتادن زمین...اون واسه اولین بار....اولین بار....بهم سیلی زد...بخاطر کی!!...بخاطر اونا....درکش نمیکنم...حالا که میخواد با اون ازدواج کنه...منم از پیشش میرم....ما...واسه هم ساخته نشدیم....

ادامه دارد....
دیدگاه ها (۰)

چند پارتی نامجون{درخواستی}یوری:...باشه...پس من میرم...تو با....

چند پارتی نامجون{درخواستی}ویو جین: این اولین باره سره یوری د...

یونگی جاااننن...یا ظهور کننن...یا ظهور کنننن. من نمیدونم

پارت : ۱۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط