نمی تواند آرزوی کسی نباشد دوباره گذشتن از کوچه ی باریکی ک

نمی تواند آرزوی کسی نباشد دوباره گذشتن از کوچه ی باریکی که فقط می توانی یک بار از آن بگذری و دیگر بازنگردی. حتی فرصت نداشته باشی که سر برگردانی و پشت سرت را نگاه کنی . تنها خاطره باشد و گاهی اندوه و بغضی شیرین. کودکی را می گویم! که قابی شده روی طاقچه و کارنامه ای شده در کشوی مهجورترین کمد خانه و دفتر دیکته ای با مهرها و برچسب هایی که تار شده و کمرنگ شده و بوی حسرت دارد. و دست خط خانم معلمی که پای هر نمره ی بیست می نوشت : آفرین. آفرینی که همه ی رویای ما بود. شوق آن روزها که همه ی دغدغه ام دیر رسیدن بود و بیست نگرفتن که مبادا آن آفرن دلخواه از آن من نشود و تمام آرزویم این بود که دستم به زنگ برسد تا مجبور نباشم روی پنجه ی پایم بلند شوم . میخواستم قد بکشم ، بیست بگیرم. روی پنجه ی پایم بلند شوم. معلمم مرا جدی بگیرد. آدم مهمی باشم . و کودکی ام برود که رفت! کودکی ام رفت، دور شد، آرزوهایم را با خود برد. جز یکی : و آن آرزوی دیدن لبخند خانم معلمی بود که با مهربانی پای هر نمره ی بیستم آفرین می نوشت. خانم معلم از همان روز مرا جدی گرفته بود...

منصور ضابطیان
دیدگاه ها (۱)

مانندتوریستی تنهابادوچرخه ای کوچکتمام مرزهای تن ات رارکاب می...

هیچ چیز مثل عکس، خاطراتت را قلقلک نمیدهد. حتی عکسهای امروز ک...

نه آسمان و نه ستاره ، نه شب و نه صدای زنجره هایی که دیگر جزء...

اسمت را صدا میزنم ، برنمیگردی. انگار صدای من گم شده در بی تف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط