با زبان گریه از دنیا شکایت میکنم

با زبان گریه از دنیا شکایت میکنم
از لب خندان مردم نیز ، حیرت میکنم

 
از گِلی دیگر مرا شاید پدید آورده اند
درکنار دیگران احساس غربت میکنم

 
بی سبب عمر گرانم را نبخشیدم به عشق
من به هرکس دشمنم باشد محبت میکنم

 

سرگذشتم بس که غمگین است حتی سنگها
اشک میریزند تا ازخویش صحبت میکنم

 
بهترین نعمت سکوت است و من ِبی همزبان

با زبان واکردنم کفران نعمت میکنم
دیدگاه ها (۲)

ﺣـــــــﺮﻑ ﺑـــــﺰﻥ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺁﻏــﻮﺷــﻢ ﺑــﮕــﯿـ...

خداوندا...من چیزی نمی بینم ، آینده پنهان است. ولی آسوده ام ؛...

دست و پایی میتوان زد ، بند اگر بر دست و پاست . . .وای ...

در خلــوت دلــم . . .بـخــاطــر تـمــام دلــواپــسی هــایم ،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط