امشب ای آینه گیسوی مرا شانه بزن

امشب ای آینـه گیسوی مـرا شـانـه بزن
شاید امشب غزلم در نفس ات خانـه کند

جمـع کن زلف پریشان شـده روی دوشم
نکنـد بـاد صبـا قصـه آم افسـانـه کنـد

گره از چهـره ی غمگیـن و ملولم بر چین
مثل ساقی که غم از ساغر و پیمانـه کند

خنـده ای بـر لب مـن از دل شادت بگذار
دل نـوازی کـن اگـر عـاشق دیـوانـه کند

سـاز دل کوک کـن و گـوشه چشمی بنواز
تا بـه رقص ایم از آن نغمه که حنانه کند

خواهشی بر لب من بود که رسوا می کرد
بوسه هایی که مرا مست بـه میخانه کند

یک کمی دوست بداریم دل زخمی شده را
زخم دل دشمن غائی ست که بیگانه کند

آینـه می نگری مـن تک و تنهـا شـده ام
کاش قلب تـو مرا با خودش همخانه کند

‎‌‌‌
دیدگاه ها (۴)

نو عروس شب مهتاب تو باشم چه شودماه من باشى و مرداب تو باشم چ...

کاش دورانمان کمی عقب تر بود ...مثلا یک قرن ... !من چادرِ گلد...

آنچه هر شب بگذرد از چرخ ، فریاد من استوآنچه آن مَه را به خاط...

شبیه شیشه بود اما شکستن را نمی فهمیدتمام درد اینجا بود ، او ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط