یه نم بارون یا برف که میزنه ناخودآگاه میری به زمون بچگیات
🌨
یه نمِ بارون یا برف که میزنه ناخودآگاه میری به زمونِ بچگیات
به اون موقعی که وقتی میفهمیدی قراره برف بیاد از شیش صبح میشستی پا تلویزیون و زیر نویس اخبارو با چشمات میخوردی تا ببینی مدرسهت تعطیله یانه!
یا مثلا دعا دعا میکردی که این برفی که میاد تا چندروز بمونه تا بتونی بیشتر صفا کنی باهاش!
یا آدم برفی ای رو که درست کردی مراقبش بودی که کسی نزدیکش نشه، خط و خشی روش نیوفته!
میدونی؟! چه اشکالی داره الانم دنبالِ همون صفا باشی!همونجوری مث بچه ها صفا کنی با زندگیت!
میدونم! همه چیز تغییر کرده ازون موقع، ادمآ، شهرآ، حتی برفآ، اما آدما میتونن با فکر کردن به خاطراتشون دوباره احیاش کنن، بساز خاطراتِ خوبتُ دوباره...
مثل این چراغ سوسو میزنه اما خاموش نمیشه...
.
یه نمِ بارون یا برف که میزنه ناخودآگاه میری به زمونِ بچگیات
به اون موقعی که وقتی میفهمیدی قراره برف بیاد از شیش صبح میشستی پا تلویزیون و زیر نویس اخبارو با چشمات میخوردی تا ببینی مدرسهت تعطیله یانه!
یا مثلا دعا دعا میکردی که این برفی که میاد تا چندروز بمونه تا بتونی بیشتر صفا کنی باهاش!
یا آدم برفی ای رو که درست کردی مراقبش بودی که کسی نزدیکش نشه، خط و خشی روش نیوفته!
میدونی؟! چه اشکالی داره الانم دنبالِ همون صفا باشی!همونجوری مث بچه ها صفا کنی با زندگیت!
میدونم! همه چیز تغییر کرده ازون موقع، ادمآ، شهرآ، حتی برفآ، اما آدما میتونن با فکر کردن به خاطراتشون دوباره احیاش کنن، بساز خاطراتِ خوبتُ دوباره...
مثل این چراغ سوسو میزنه اما خاموش نمیشه...
.
- ۶۵۹
- ۱۴ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط