مرحبا ای یار من مستم ز چشمانت یقین

مرحبا ای یار، من مستم ز چشمانت یقین
می برد قلب مرا یاد تو ای زیبا ترین

هم سرای قلب من، سر زن و هم دل جا گذار
جسم من قربان تو، وا کن دلُ و بر جان نشین

سینه پُر درد است و درمانش نگاهی از نگار
یار من شو ناز کن، دل باز کن، عشق است چنین

اینچنین هر لحظه ام، یادت به رویا ساز شد
دل به غم دمساز شد، برخیز و رخسارم ببین

یک شبی بر تخت رویای تو باید رخنه شد
رخت و تختت را به هم پیچیده و دل در کمین

من به یادت عادت دیرینه دارم دلبرم
یاد تو مشروب و من هم ساقیِ مستم، همین 🌴
شعروشراب
دیدگاه ها (۴۳)

هر چند که در دیده ی تو حس لطیفیستاحساس من این است دلت پیش حر...

🌾 عزیزیم قاری قالدی 🌾 قیش گدی قاری قالدی 🌾 بو باغا بیر یل ا...

روسری سر کردنت دل را هوایی می کندگیسوانت در اسارت خودنمایی م...

چه غریبانه نشستم سر راهت که بـیاییچه غریبانه غریبانه نوشتم ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط