ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۲۶
تنم لرزید. به نفس نفس افتادم.. نه. اینکارو نمیکنه.
خشن بازومو گرفت و محکم کشیدم جلو و پرتم کرد رو تخت.
نفسم مقطع شد و سعی کردم بشینم و تند و ترسیده گفتم الا : من.. من الان آمادگیشو ندارم.
قلبم داشت میومد تو دهنم.. من.. من نمیتونم..
اینجوری با خشم و غیضش نمیتونم.
با نفرت :گفت جیمین: امادگی؟ آمادگي چيو؟ بچه رو یا بودن با منو؟
اشكم جاري شد و با درد و ملتمسانه گفتم
الا : کدومشو؟ مگه دیشب اون همه لوندي نكردي واسه اینکه این بچه رو بدم بهت و بعد بري پي زندگيت؟ مگه خسته نشدی از بودن تو این خونه و با من بودن؟ با خشم گفت
جیمین: چیه؟ دارم همینکارو میکنم دیگه..
با درد و ترس شديدي زدم زیر گریه. لباشو محکم به هم فشرد و با درد شديدي گفت جیمین: همش از درد فروختن خودت گفتی... اما فك نكردي شايد خريدن يه دختري که تميزي و بکارت روح و جسمش براش مهمه براي
منم درد داشت..
خداي من.. از شدت بغض داشتم خفه میشدم ناباور و پردرد نگاش کردم.
داد زد جیمین: درد داشت وقتي به دستت اوردم الا بیکر..درد داشت برام وقتي بعد اولین رابطه مون تو اتاقت اشك ريختي..درد داشت وقتی از دل درد بعد رابطه گوشه اتاق خودتو جمع كردي که دست بهت نزنم درد داشت وقتي..
اشکم با سوزش شدید قلبم جاري شد.. این همه درد رو من بهش داده بودم؟ خداي من.. نمیتونستم خوب نفس بکشم..
سرفه اي زد و خیلی تلخ گفت جیمین : درد داشت وقتي ديشب بازیم دادي که زرنگي کني و زودتر بتوني از شرم خلاص شي.. نه..
من بازیش نداده بودم من نمیخواستم برم.
ناباور سرمو به طرفین تکون دادم و پردرد گفتم
الا : اون که خواست از شر اون يکي خلاص شه تو بودي.. صدام از ته چاه در میومد و به ناله پر دردي شبيه بود.. با غم شديدي دستامو روی صورتم گذاشتم. قلبم داشت آتیش میگرفت. دهن باز کردم که بگم باز اشتباه میکنه که با غیض گفت: هیسسس..نمیخوام صداتو بشنوم..خيلي كوتاه اومدم
برات.. نه واسه خودت و جسمتاا.. لرز بدي به تنم افتاد.
سرفه اي زد و با تحقیر گفت جیمین : خیلی بهتر از تورو کنار انداختم پس خوب گوشاتو واکن..دیگه نه... فردا میریم پیش دکتر.. وضعیت مناسب باشه وقتشه این بچه رو پس بندازي و بعد بري رد کارت قرارمون همین بود دیگه نه؟ هم تو اینو ميخواي هم من..
نفسم بند اومد... داشتم خفه میشدم این.. تمام وجودم پر از درد و خشم و ناباوري شده بود.. سرفه خيلي شديد و بي وقفه اي زد..
تنم از این همه نفرت و حقارت لرزید دستشو به دهنش گرفت و با سرفه از اتاق رفت بیرون و در سالن رو خيلي محکم به هم کوبید. تكون پردردي خوردم. رفت بیرون. صورتمو توی دستام گرفتم و یه دفعه و خيلي داغون زدم زیر گریه.. چرا انقدر عصبي مگه من چي شد؟گفتم؟ چیکار کردم؟
( فصل سوم ) پارت ۴۲۶
تنم لرزید. به نفس نفس افتادم.. نه. اینکارو نمیکنه.
خشن بازومو گرفت و محکم کشیدم جلو و پرتم کرد رو تخت.
نفسم مقطع شد و سعی کردم بشینم و تند و ترسیده گفتم الا : من.. من الان آمادگیشو ندارم.
قلبم داشت میومد تو دهنم.. من.. من نمیتونم..
اینجوری با خشم و غیضش نمیتونم.
با نفرت :گفت جیمین: امادگی؟ آمادگي چيو؟ بچه رو یا بودن با منو؟
اشكم جاري شد و با درد و ملتمسانه گفتم
الا : کدومشو؟ مگه دیشب اون همه لوندي نكردي واسه اینکه این بچه رو بدم بهت و بعد بري پي زندگيت؟ مگه خسته نشدی از بودن تو این خونه و با من بودن؟ با خشم گفت
جیمین: چیه؟ دارم همینکارو میکنم دیگه..
با درد و ترس شديدي زدم زیر گریه. لباشو محکم به هم فشرد و با درد شديدي گفت جیمین: همش از درد فروختن خودت گفتی... اما فك نكردي شايد خريدن يه دختري که تميزي و بکارت روح و جسمش براش مهمه براي
منم درد داشت..
خداي من.. از شدت بغض داشتم خفه میشدم ناباور و پردرد نگاش کردم.
داد زد جیمین: درد داشت وقتي به دستت اوردم الا بیکر..درد داشت برام وقتي بعد اولین رابطه مون تو اتاقت اشك ريختي..درد داشت وقتی از دل درد بعد رابطه گوشه اتاق خودتو جمع كردي که دست بهت نزنم درد داشت وقتي..
اشکم با سوزش شدید قلبم جاري شد.. این همه درد رو من بهش داده بودم؟ خداي من.. نمیتونستم خوب نفس بکشم..
سرفه اي زد و خیلی تلخ گفت جیمین : درد داشت وقتي ديشب بازیم دادي که زرنگي کني و زودتر بتوني از شرم خلاص شي.. نه..
من بازیش نداده بودم من نمیخواستم برم.
ناباور سرمو به طرفین تکون دادم و پردرد گفتم
الا : اون که خواست از شر اون يکي خلاص شه تو بودي.. صدام از ته چاه در میومد و به ناله پر دردي شبيه بود.. با غم شديدي دستامو روی صورتم گذاشتم. قلبم داشت آتیش میگرفت. دهن باز کردم که بگم باز اشتباه میکنه که با غیض گفت: هیسسس..نمیخوام صداتو بشنوم..خيلي كوتاه اومدم
برات.. نه واسه خودت و جسمتاا.. لرز بدي به تنم افتاد.
سرفه اي زد و با تحقیر گفت جیمین : خیلی بهتر از تورو کنار انداختم پس خوب گوشاتو واکن..دیگه نه... فردا میریم پیش دکتر.. وضعیت مناسب باشه وقتشه این بچه رو پس بندازي و بعد بري رد کارت قرارمون همین بود دیگه نه؟ هم تو اینو ميخواي هم من..
نفسم بند اومد... داشتم خفه میشدم این.. تمام وجودم پر از درد و خشم و ناباوري شده بود.. سرفه خيلي شديد و بي وقفه اي زد..
تنم از این همه نفرت و حقارت لرزید دستشو به دهنش گرفت و با سرفه از اتاق رفت بیرون و در سالن رو خيلي محکم به هم کوبید. تكون پردردي خوردم. رفت بیرون. صورتمو توی دستام گرفتم و یه دفعه و خيلي داغون زدم زیر گریه.. چرا انقدر عصبي مگه من چي شد؟گفتم؟ چیکار کردم؟
- ۵.۰k
- ۱۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط