میان عشق و درد

میان عشق و درد


---

پارت پنجم:

اون عصر، یونا روی نیمکت پارک نشسته بود و به درخت‌های بارون‌خورده نگاه می‌کرد. تهیونگ کنارش اومد و بدون خنده‌ی معمولش نشست. یونا کمی متعجب شد: «چیه؟ امروز حس و حالت فرق داره.» تهیونگ کمی مکث کرد و گفت: «یه چیزایی هست که نمی‌دونم چطور بگم…»

یونا سرش رو نزدیک آورد و گفت: «می‌تونی بهم بگی. من گوش می‌کنم.» تهیونگ نفس عمیقی کشید: «نمی‌خوام اذیتت کنم، ولی بعضی وقتا فکر می‌کنم شاید من نتونم همیشه کنارت باشم…»

یونا کمی ساکت شد و نگاهش به زمین افتاد. حسش پیچیده بود، هم نگران بود هم دلش می‌خواست تهیونگ رو آرام کنه. «نمی‌دونم چی بگم… ولی می‌خوام باشی، همین که هستی.» تهیونگ لبخند کم‌رنگی زد، اما نگاهش هنوز جدی بود.

بعد از سکوت کوتاه، تهیونگ گفت: «می‌دونی، بعضی وقتا زندگی یه جورایی سخت می‌شه و آدم نمی‌دونه چه کاری درستِ…» یونا دستش رو روی دستش گذاشت و گفت: «هر چی باشه، من کنارت هستم. حتی وقتی خودت هم مطمئن نیستی.»

یه لحظه سکوت بود، فقط صدای برگ‌ها و باد بارونی روی زمین شنیده می‌شد. تهیونگ به یونا نگاه کرد و گفت: «مرسی که هستی… تو باعث می‌شی آدم جرئت داشته باشه حتی وقتی دلش پر از سواله.»

یونا لبخند زد و گفت: «همیشه نمی‌خوام سوال‌ها رو تنها جواب بدیم، ولی با هم می‌تونیم.» تهیونگ دستش رو کمی محکم‌تر گرفت و گفت: «با تو، حس می‌کنم حتی سخت‌ترین روزها هم قابل تحملن.»

اون بعدازظهر، با وجود جدیت و حرف‌های سنگین، یونا و تهیونگ فهمیدن که دوستی و اعتمادشون عمیق‌تر از قبل شده و حتی سختی‌ها هم نمی‌تونن فاصله بندازن بینشون.


---
دیدگاه ها (۰)

میان عشق و درد---پارت ششم:اون عصر، یونا تو خونه نشسته بود و ...

میان عشق و درد---پارت چهارم:اون بعدازظهر، تهیونگ یونا رو به ...

بیب من برمیگردمپارت : 68+ میدونی کجا قراره قرارداد ببندیم؟ _...

میان عشق و درد---پارت نهم:فردای روزی که تهیونگ برگشته بود، ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط