رفتم داخلرو تختش دراز کشیده بود و چشاشو بسته بود

رفتم داخل...رو تختش دراز کشیده بود و چشاشو بسته بود
_میخوام برم بیرون یکم بگردم...حوصلم سررفت
لای چشمشو باز کرد...با دیدن من سیخ نشست تو‌جاش...
+این چه وضعیه؟!
به خودم نگاه کردم
_چه وضعیه؟!
کلافه دستشو کشید به صورتش...
اخ داری حرص میخوری تهیونگی؟! لبخند شیطانی زدم
_خب من دیگه برم بای...
+وایسا منم میام
_۲دقیقه‌وقت داری اماده شی
و رفتم بیرون دم اتاقش وایسادم
چند دقیقه گذشت که اومد بیرون...
اخ لعنتی...با دیدنش نفسم بند اومد...یه هودی و شلوار لش‌مشکی تنش کرده بود و موهاشم ریخته بود تو صورتش...
یه سوییشرت گرفت سمتم...
+بپوش...شبه..هوا سرده
_کجا سرده؟ داشتیم میومدیم نگاه کردم هیچکی لباس گرم تنش نبود...
+نه هوا سرده بپوش...
سوییشرته رو تنم کردم... اینقد گنده بود تا روی زانوم میومد
_این مال خودته درسته؟!
سرشو‌تکون داد
_خب من اینو نمیپوشم...
+پس خودت تنهایی برو بیرون ببینم زبون اینارو‌میفهمی یا نه
راست میگفت...من واقعا یه کلمه از حرفاشونو نمیفهمیدم...
اروم گفتم:
_خب بریم...
+چی؟! نشنیدم
_میگم بریم...
بدون اینکه چیزی بگه راه افتاد و از خونه رفت بیرون...منم دنبالش راه افتادم و خودم‌ بهش رسوندم
+کجا رو‌دوست داری ببینی؟!
_ فعلا همینجاها...نمیخوام جای دور برم
سرشو تکون داد...
+اینجوری بهتره چون هنوز ماشینمم دستم نرسیده جای دور بریم سخته...این نزدیکیا یه پارک هست میریم اونجا...
_باشه...خیلیم عالی...
داشتم از گرما میمردم... بهش نگاه کردم که داشت عرق پیشونیشو پاک میکرد
_مجبورب لباس گرم پوشیدی منم مجبور کردی بپوشم؟!
+خیلی سرده هوا...
ودستاشو کرد تو‌جیب هودیش...
من چرا دارم از گرما میمیرم پس؟ نکنه مریضم
حدودا ده دقیقه بعد رسیدیم به پارک...خیلیییی بزرگ‌و قشنگ بود... مثل جنگل‌میموند
#صدای_تو
#p49
دیدگاه ها (۲)

رفتیم و روی یه نیمکت نشستیم...زیپ جلوی سوییشرتو باز کردم_وای...

بریم عسلم؟!شوکه شدم...به سوجون نگاه کردم..لبخند روی لبش محو‌...

اخر حرفاش نمیدونم چی‌بهشون گفت که رفتن...+طبقه بالا اتاق اخر...

ببخشید بچه ها این چند وقت حالم خوب نبود و فکر نکنم بشه امید ...

رمان بغلی من پارت ۷۰ارسلان: الهی بمیرم سردشه بپوش من نمیخوام...

بیب من برمیگردمپارت : 70قرص رو خوردم بلند شدم پ خواستم برم ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط