love Between the Tides
love Between the Tides¹⁴
(عروس و داماد مهمانی)
پس از چند دقیقه، موسیقی قطع شد. جمعیت با هیجان دست زدند و زمزمه کردند: “آنها شبیه عروس و داماد هستند!”
ا/ت خجالتزده سرش را پایین انداخت، اما در دلش ترکیبی از رضایت و نگرانی موج میزد.
درست در همین لحظه، صدای فردی از میان جمعیت بلند شد: “آقای کیم، زودباش! پارتنرت رو ببوس!”
هر دو خشکشان زد. ا/ت وحشتزده خواست از تهیونگ فاصله بگیرد، اما تهیونگ ناگهان چشمانش را بست و بوسهای کوتاه و رسمی به پیشانی ا/ت زد. سپس لبخند زد و از او فاصله گرفت.
ا/ت
تهیونگ به سمت من امد، صورتش کمی گرفته بود.
تهیونگ: ببخشید. میدانم این کار را دوست نداشتی. اما میدونی که این مهمانیها پر از شایعه است. امشب تمام توجه روی ما بود
با عصبانیت و ناراحتی گفتم
ا/ت: باشه
دلیلی برای ماندن نمیدیدیدم. احساس میکردم از یک هیجان به یک بازیچه سقوط کردم. سمت حیاط خلوت عمارت رفتم
در حیاط، تنها چند دقیقه نگذشته بود که مردی با لباس غیررسمی به سمت او آمد.
*خانم؟*
ا/ت: بله؟
*شما خیلی زیبا هستید.*
ا/ت: ممنون.
*میشود مدتی را با من بگذرانید؟*
ا/ت: خیر، علاقهای ندارم. برو فقط(با صدای بلند)
*آرام باشید خانم. باید بیشتر فکر کنید. امشب با من به جایی بیایید که میگویم،*
ا/ت: کجا؟
*روی تخ**ت ات**اق… در ه**تلی نزدیک اینجا. زیاد هم دور نیست.*
ا/ت: خفه شو عوضی!
عقب رفتم اما مرد بهو نزدیک شد
*چیزی گفتم؟ نمیآیی؟*
درست در لحظهای که ا/ت آمادهی فریاد زدن تهیونگ: فاصلهات را حفظ کن.
صدای تهیونگ بود. آرامش بهم بازگشت،
*تو کی هستی؟*
تهیونگ: برو
*اگر نرم چی؟*
ا/ت: آقای کیم، زیاد نزدیکش نشوید!”
مرد که از مقابله با تهیونگ جا خورد،
گفت: چیه؟ برای امشبت پارتنر پیدا کردی؟ این…*
قبل از اینکه کلمات زشتش تمام شود، تهیونگ قدمی به جلو برداشت. در همین لحظه، مرد با خشمی که از تحقیر ناشی میشد، با تمام توان ا/ت را هل داد.
تعادلم رو از دست دادم و داخل استخر سرد و تاریک عمارت افتادم
(فردا تعطیل شد دارم میزارم)
#فیک
#سناریو
#taehyung
#تهیونگ
#فیکشن
#رمان
#عشق_بین_جزر_و_مد
(عروس و داماد مهمانی)
پس از چند دقیقه، موسیقی قطع شد. جمعیت با هیجان دست زدند و زمزمه کردند: “آنها شبیه عروس و داماد هستند!”
ا/ت خجالتزده سرش را پایین انداخت، اما در دلش ترکیبی از رضایت و نگرانی موج میزد.
درست در همین لحظه، صدای فردی از میان جمعیت بلند شد: “آقای کیم، زودباش! پارتنرت رو ببوس!”
هر دو خشکشان زد. ا/ت وحشتزده خواست از تهیونگ فاصله بگیرد، اما تهیونگ ناگهان چشمانش را بست و بوسهای کوتاه و رسمی به پیشانی ا/ت زد. سپس لبخند زد و از او فاصله گرفت.
ا/ت
تهیونگ به سمت من امد، صورتش کمی گرفته بود.
تهیونگ: ببخشید. میدانم این کار را دوست نداشتی. اما میدونی که این مهمانیها پر از شایعه است. امشب تمام توجه روی ما بود
با عصبانیت و ناراحتی گفتم
ا/ت: باشه
دلیلی برای ماندن نمیدیدیدم. احساس میکردم از یک هیجان به یک بازیچه سقوط کردم. سمت حیاط خلوت عمارت رفتم
در حیاط، تنها چند دقیقه نگذشته بود که مردی با لباس غیررسمی به سمت او آمد.
*خانم؟*
ا/ت: بله؟
*شما خیلی زیبا هستید.*
ا/ت: ممنون.
*میشود مدتی را با من بگذرانید؟*
ا/ت: خیر، علاقهای ندارم. برو فقط(با صدای بلند)
*آرام باشید خانم. باید بیشتر فکر کنید. امشب با من به جایی بیایید که میگویم،*
ا/ت: کجا؟
*روی تخ**ت ات**اق… در ه**تلی نزدیک اینجا. زیاد هم دور نیست.*
ا/ت: خفه شو عوضی!
عقب رفتم اما مرد بهو نزدیک شد
*چیزی گفتم؟ نمیآیی؟*
درست در لحظهای که ا/ت آمادهی فریاد زدن تهیونگ: فاصلهات را حفظ کن.
صدای تهیونگ بود. آرامش بهم بازگشت،
*تو کی هستی؟*
تهیونگ: برو
*اگر نرم چی؟*
ا/ت: آقای کیم، زیاد نزدیکش نشوید!”
مرد که از مقابله با تهیونگ جا خورد،
گفت: چیه؟ برای امشبت پارتنر پیدا کردی؟ این…*
قبل از اینکه کلمات زشتش تمام شود، تهیونگ قدمی به جلو برداشت. در همین لحظه، مرد با خشمی که از تحقیر ناشی میشد، با تمام توان ا/ت را هل داد.
تعادلم رو از دست دادم و داخل استخر سرد و تاریک عمارت افتادم
(فردا تعطیل شد دارم میزارم)
#فیک
#سناریو
#taehyung
#تهیونگ
#فیکشن
#رمان
#عشق_بین_جزر_و_مد
- ۲۵.۳k
- ۱۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط