بین ما همه چی خوب بود

بین ما همه چی خوب بود ؛
تا روزی که فهمید بدونِ من هم میتونه زندگی کنه .
تا روزی که خیال کرد انقدر قوی شدم که اگه بره کَکَمم نگزه و عینِ خیالم نباشه که نیست ...
بین ما همه چی خوب بود ؛
تا روزی که فکر کرد بازم هست کسی که مثه من صداش کنه ...
مثه من نگاش کنه ...
مثه من بخوادش ...
فکر کرد بازم پیدا میشه کسی که مثه من براش بمیره و اگه اخم بشینه رو پیشونیش دلش بگیره ...
بین ما همه چی خوب بود ؛
تا روزی که چنگ زد به باورهای غلط ...
دور شد ازم ...
موندم حیرون که چطور شد اونی که میگفت زندگیمی بار و بندیلِ رفتن بسته؟!
چیشد ‌که فکر کرد نفسم به نفست بنده و این حرفا کشکه؟!
ولی جدی جدی نفسم وصلِ نفساش بود و ضربانِ قلبم درگیرِ چشماش ...
بین ما همه چی خوب بودا ؛
ولی نمیدونم چطور شد که رفت ...