تکپارتی درخواستی
تکپارتی درخواستی
وقتی دعوامون میشه باهاشون و دست رومون بلند میکنن (متیو ریدل)
با عصبانیت از جلسه زدم بیرون درسته یه مرگخوارم و مجبورم از تمام دستور های ولدمورت پیروی کنم اما کشیدن نقشه ای برای به کشتن دادن برادرم دیگه واقعا خواسته نشدنی بود
با عجله از زیر زمین عمارت مالفوی که جلسات در آن برگذار میشد اومد بیرون با استفاده از تلپورت به اتاقم رفتم که با دیدن متیو که با عصبانیت روی تختم نشسته بود اخمی کردم و گفتم : متیو دیگه نمیخوام چیزی راجبش بشنوم
متیو گفت : نمیخوای درک کنی که ممکنه بلایی سرت بیاره نه
گفتم : اصلا برام مهم نیست متیو و من اینکار رو حتی اگه بمیرم هم انجام نمیدم
متیو گفت : دیونه شدی امیلی ؟ برادرت بهت اهمیتی میده که تو میخوای خودتو به خاطرش به کشتن بدی
با داد گفتم : اصلا درکم میکنی متیو میفهمی چی میگی هر چی باشه اون برادرمه درسته پسر ولدمورت و چه به احساسات
متیو گفت : بس کن امیلی تو نباید دیونه بازی در بیاری
گفتم :خودت بس کن چرا ولم نمیکنی بری
که حرفم با سوزش زیادی روز گونه چپم قطع شد
اشک تو چشمام جمع شد اما پوزخندی زدم و گفتم :این بود تمام دوست دارم هات ممنونم متیو تو عشق رو به من نشون دادی عشق دقیقا مثل همین سیلی دردناکه
متیو که تازه به خودش اومده بود با عجله گفت : م..من واقعا نمیخواستم اینجوری بشه
با بغض گفتم: میدونم تقصیر خودم بود که عاشقت شدم وقتی میدونستم تهش چه اتفاقی میافته
متیو اومد سمتم و خواست بغلم کنه که قدمی عقب رفتم متیو گفت :زندگیم من اشتباه کردم فقط عصبی شدم متاسفم
چیزی نگفتم و فقط با چشمای اشکیم بهش زل زدم متیو اروم اومد سمتم و بغلم کرد و با دستاش گونه ام رو نوازش کرد و با بغض گفت : من چطور تونستم این بلا رو سرت بیارم کاش دستم میشکست و نمیتونستم اینکار رو بکنم
با دیدن شخصی که پشت متیو ایستاده بود با لبخند گفتم :تا ابد حتی اگه بدترین آدم هم باشی عاشقت میمونم
حاله ای سبز در اتاق بلند شد چند ثانیه بعد صدای شکستن قلب و گریه های بلند مردی در اتاق پیچید که در تمام عمرش به خود قول داده بود که نگذارد کسی او را هنگام گریه کردن ببیند
پایان
خب چطور شد ؟
وقتی دعوامون میشه باهاشون و دست رومون بلند میکنن (متیو ریدل)
با عصبانیت از جلسه زدم بیرون درسته یه مرگخوارم و مجبورم از تمام دستور های ولدمورت پیروی کنم اما کشیدن نقشه ای برای به کشتن دادن برادرم دیگه واقعا خواسته نشدنی بود
با عجله از زیر زمین عمارت مالفوی که جلسات در آن برگذار میشد اومد بیرون با استفاده از تلپورت به اتاقم رفتم که با دیدن متیو که با عصبانیت روی تختم نشسته بود اخمی کردم و گفتم : متیو دیگه نمیخوام چیزی راجبش بشنوم
متیو گفت : نمیخوای درک کنی که ممکنه بلایی سرت بیاره نه
گفتم : اصلا برام مهم نیست متیو و من اینکار رو حتی اگه بمیرم هم انجام نمیدم
متیو گفت : دیونه شدی امیلی ؟ برادرت بهت اهمیتی میده که تو میخوای خودتو به خاطرش به کشتن بدی
با داد گفتم : اصلا درکم میکنی متیو میفهمی چی میگی هر چی باشه اون برادرمه درسته پسر ولدمورت و چه به احساسات
متیو گفت : بس کن امیلی تو نباید دیونه بازی در بیاری
گفتم :خودت بس کن چرا ولم نمیکنی بری
که حرفم با سوزش زیادی روز گونه چپم قطع شد
اشک تو چشمام جمع شد اما پوزخندی زدم و گفتم :این بود تمام دوست دارم هات ممنونم متیو تو عشق رو به من نشون دادی عشق دقیقا مثل همین سیلی دردناکه
متیو که تازه به خودش اومده بود با عجله گفت : م..من واقعا نمیخواستم اینجوری بشه
با بغض گفتم: میدونم تقصیر خودم بود که عاشقت شدم وقتی میدونستم تهش چه اتفاقی میافته
متیو اومد سمتم و خواست بغلم کنه که قدمی عقب رفتم متیو گفت :زندگیم من اشتباه کردم فقط عصبی شدم متاسفم
چیزی نگفتم و فقط با چشمای اشکیم بهش زل زدم متیو اروم اومد سمتم و بغلم کرد و با دستاش گونه ام رو نوازش کرد و با بغض گفت : من چطور تونستم این بلا رو سرت بیارم کاش دستم میشکست و نمیتونستم اینکار رو بکنم
با دیدن شخصی که پشت متیو ایستاده بود با لبخند گفتم :تا ابد حتی اگه بدترین آدم هم باشی عاشقت میمونم
حاله ای سبز در اتاق بلند شد چند ثانیه بعد صدای شکستن قلب و گریه های بلند مردی در اتاق پیچید که در تمام عمرش به خود قول داده بود که نگذارد کسی او را هنگام گریه کردن ببیند
پایان
خب چطور شد ؟
- ۵.۸k
- ۰۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط