پارت شیش زندگی با خون آشام جذاب من
#پارت _ شیش_ زندگی با خون آشام جذاب من
در خواستی باز کنی یه نفر اومد جلوت گرفت گفت ببخشید خانم ولی نمیشه برین بیرون از ته دل داشتی فوش میدادی ولی چیزی نگفتی رفتی داخل کمی منتظر موندی تا شب شد جونکوک اومد خونه بهت سلام کرد گفت شنیدم میخواستی فرار کنی( خدمتکار همه چی رو با جونکوک درمیون گذاشته بود) فکر نمیکی کارت اشتباه گفتی کار تو اشتباه که منو گیر انداختی اینجا و گوشیم ازم گرفتی جونکوک گفت خب اگه بخوام گوشی تو بدم مثل این میمونه که آزادت کردم چیزی نگفتی ... برآید استایل بغلت کرد بردت تو اتاق خودش گفت یادته که صبح چی گفتم که اینو داشت میگفت کتشو درمی آورد توم که روی تختش نشسته بودی یاد حرفش افتادی(تو پارت قبل هست) خواستی فرار کنی که کشیدت گفت عا عا نمیشه دیگه باید به قولت عمل کنی گفتی من هیچ قولی ندادم پرتت کرد رو تخت داشت لباساشو در می آورد( فقط پیراهنش) کم کم نزدیکت شد روت خمیه زد و چون خون آشام بود اول از همه خونتو مکید کارش که تموم شد گفت خونت خیلی شیرینه یه نگاه هاتی بهت انداخت زیر دلت خالی شد لرزه به تنت افتاد البته چون خونتو خورده بود کمی بیحال شده بودی ولی هوشیاری داشتی چشای جونکوک قرمز شده بود دکمه های لباستو جر داد فقط یه سوتین مونده بود تنت خیلی دوست داشتی بلند شی بری جونکوک گفت چه بدنی اوفف سوتینتم درآورد با سینه ها ا.ت بازی میکرد لباشو آورد جلو گذاشت روی لبات مک می زد اومد پایین تر کیس مارک های وحشت ناکی روی گردن ترقوت گذاشت توم که حال نداشتی داشتی کم کم از هوش میرفتی جونکوک که متوجه شد توی دلش گفت برای امروز کافیه
در خواستی باز کنی یه نفر اومد جلوت گرفت گفت ببخشید خانم ولی نمیشه برین بیرون از ته دل داشتی فوش میدادی ولی چیزی نگفتی رفتی داخل کمی منتظر موندی تا شب شد جونکوک اومد خونه بهت سلام کرد گفت شنیدم میخواستی فرار کنی( خدمتکار همه چی رو با جونکوک درمیون گذاشته بود) فکر نمیکی کارت اشتباه گفتی کار تو اشتباه که منو گیر انداختی اینجا و گوشیم ازم گرفتی جونکوک گفت خب اگه بخوام گوشی تو بدم مثل این میمونه که آزادت کردم چیزی نگفتی ... برآید استایل بغلت کرد بردت تو اتاق خودش گفت یادته که صبح چی گفتم که اینو داشت میگفت کتشو درمی آورد توم که روی تختش نشسته بودی یاد حرفش افتادی(تو پارت قبل هست) خواستی فرار کنی که کشیدت گفت عا عا نمیشه دیگه باید به قولت عمل کنی گفتی من هیچ قولی ندادم پرتت کرد رو تخت داشت لباساشو در می آورد( فقط پیراهنش) کم کم نزدیکت شد روت خمیه زد و چون خون آشام بود اول از همه خونتو مکید کارش که تموم شد گفت خونت خیلی شیرینه یه نگاه هاتی بهت انداخت زیر دلت خالی شد لرزه به تنت افتاد البته چون خونتو خورده بود کمی بیحال شده بودی ولی هوشیاری داشتی چشای جونکوک قرمز شده بود دکمه های لباستو جر داد فقط یه سوتین مونده بود تنت خیلی دوست داشتی بلند شی بری جونکوک گفت چه بدنی اوفف سوتینتم درآورد با سینه ها ا.ت بازی میکرد لباشو آورد جلو گذاشت روی لبات مک می زد اومد پایین تر کیس مارک های وحشت ناکی روی گردن ترقوت گذاشت توم که حال نداشتی داشتی کم کم از هوش میرفتی جونکوک که متوجه شد توی دلش گفت برای امروز کافیه
- ۱.۹k
- ۱۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط