مرگ بی پایان پارت ۱۹
رسیدیم مرکز خرید و بعد پیاده شدیم و رفتیم داخل. بعد من چندتا لباس انتخاب کردم وپوشیدم هی نیک میگفت نه حدوداد همه ی لباس های اونجا رو فکرکنم امتحان کردم هی میگفت یا زیادی پوشیدس قشنگ نیست یا میگفت قشنگه ولی زیادی بازه منم دیگه حال لباس عوض کردن نداشتم و خیلی هم گرسنه ام شده بود و چشمم هیچ جا رو نمیدید از گرسنگی و خیلی هم خوابم میومد دیگه داشتم دیوونه میشدم هم گرسنه ام بود هم خوابم میومد تازه هرچی هم امتحان میکردم حالا همین الان اینم غیرتی شده و میگه نه ـ پس گفتم حالا که اینقدر ایراد مگیری پاشوخودت برو انتخاب کن ببینم چی انتخاب میکنی اونم گفت باشه و دست الا رو گرفت و برد که بره برای من لباس انتخاب کنه من هم روی مبل نشسته بودم و سرم تو گوشی بود که دیدم اومد و یه چندتا لباس دستشه رفتم ویکی یکی امتحان کردم بهم نیومد و رسیدم به اخرین لباس که امتحانش کنم بعد برش داشتم و بردم داخل اتاق پرو پوشیدم و یه نگاه از توی ایینه به خودم انداختم این لباس خیلی بهم میومد و توی تنم قشنگ بود رفتم بیرون که دیدم نیک هم از این لباس راضیه خلاصت همون لباس رو برداشتم و رفتم که حساب کنم قصدم این بود که توی یک. مغازه هم لباس بخرم و هم کیف و هم کفش ولی این مغازه کیف و کفش نداشت پس تازه باید چندتا مغازه ی دیگه هم برای کیف و کفش میرفتیم رفتیم و خداروشکر اون دوتا زیاد طول نکشید و کیف و کفش هم خریدم و نشستم تو ماشین که بریم...
..................... ادامه دارد
بچه ها براتون الان لباس هارو میذارم. 😘♥
..................... ادامه دارد
بچه ها براتون الان لباس هارو میذارم. 😘♥
- ۲.۷k
- ۰۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط