Pt
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt³⁰"
به خونه جونسو که رسیدیم با احتیاط پیاده شدم...
بین راه با جونسو چت کردم و فهمیدم که مامان و باباش با عمو و زنعموش رفتن بازار برای خرید و کسی خونه نیست.
عالی شد پس مجبور نیستم اون توت فرنگی سک....سی رو ببینم!
با یادآوری یه موضوعی لبخند کمرنگی زدم و رفتم سمت درب.
چندبار در زدم اما انگار فایده نداشت...
در رو باز کردم و وارد خونه شدم... ناری رو تو ماشین گذاشته بودم!
همون لحظه صدای گریه ی آشنایی توجه ام رو جلب کرد:
آرا: +هق...هق... خ..خیلیی... بدبختم هیووون چراا.. هق... حتی.. ازش یه شماااره نگرفتممم
خشک شده به تصویر روبه روم خیره شدم.
آرایی که بلند بلند با ظاهر ژولیده گریه میکرد و یه پسره که نمد کدوم خرررری بود دلداریش میداد... هرچند ظاهرا موفق نبود!
پسره: ب..برات آب میارم اونییی آروم باش
عه داداششه؟! بیخود فشار خوردم:/
بعدشممم... این دخترهههه ازمممم خوشش اومده؟! داره گریه میکنه یسسسس
خب خب جونگکوک جدی باش... آروم باش... ادا خفن هارو در بیار.خوبه.
پسره پاشد و سمت مخالف من رفت که آشپزخونه بود... رفتم سمت آرا که یهو توجه اش به من جلب شد و من سکته کردن و شکه شدن رو تو چهره اش دیدم!
با پوزخندی رفتم سمتش و محکم گفتم:
کوک: _شماره ام رو یکبار میگم...
انتظار داشتم چیزی بگه یا مخالفت کنه اما وقتی گوشیش رو چنگ زد لبخند پیروزی زدم.
شمارم رو تند و سریع خوندم و به اعتراض هاش توجه نکردم، رفتم سمت اتاق جونسو که با زنگ خوردن گوشیم...
به خونه جونسو که رسیدیم با احتیاط پیاده شدم...
بین راه با جونسو چت کردم و فهمیدم که مامان و باباش با عمو و زنعموش رفتن بازار برای خرید و کسی خونه نیست.
عالی شد پس مجبور نیستم اون توت فرنگی سک....سی رو ببینم!
با یادآوری یه موضوعی لبخند کمرنگی زدم و رفتم سمت درب.
چندبار در زدم اما انگار فایده نداشت...
در رو باز کردم و وارد خونه شدم... ناری رو تو ماشین گذاشته بودم!
همون لحظه صدای گریه ی آشنایی توجه ام رو جلب کرد:
آرا: +هق...هق... خ..خیلیی... بدبختم هیووون چراا.. هق... حتی.. ازش یه شماااره نگرفتممم
خشک شده به تصویر روبه روم خیره شدم.
آرایی که بلند بلند با ظاهر ژولیده گریه میکرد و یه پسره که نمد کدوم خرررری بود دلداریش میداد... هرچند ظاهرا موفق نبود!
پسره: ب..برات آب میارم اونییی آروم باش
عه داداششه؟! بیخود فشار خوردم:/
بعدشممم... این دخترهههه ازمممم خوشش اومده؟! داره گریه میکنه یسسسس
خب خب جونگکوک جدی باش... آروم باش... ادا خفن هارو در بیار.خوبه.
پسره پاشد و سمت مخالف من رفت که آشپزخونه بود... رفتم سمت آرا که یهو توجه اش به من جلب شد و من سکته کردن و شکه شدن رو تو چهره اش دیدم!
با پوزخندی رفتم سمتش و محکم گفتم:
کوک: _شماره ام رو یکبار میگم...
انتظار داشتم چیزی بگه یا مخالفت کنه اما وقتی گوشیش رو چنگ زد لبخند پیروزی زدم.
شمارم رو تند و سریع خوندم و به اعتراض هاش توجه نکردم، رفتم سمت اتاق جونسو که با زنگ خوردن گوشیم...
- ۳.۹k
- ۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط