فصل عشق خونین
فصل۲ 《عشق خونین 》
پارت ۸۵
چشم هایش را باز کرد و با چنگل وحشتناک و تاریک مواجه شد درخت های به اندازه ۶۰ متر بودن و صدا های گرگ و سگ های را میشنید زود بازو جیمین را گرفت و گفت
ات: جیمین اینجا حیلی ترسناکه
جیمین : میدونم مرواریدم نترس من پیشتم
قدم های تندی را برداشت ات به پشت سرش نگاه کرد هیچ ردی از چهار چوب در نبود جیمین قدم های تندی برمیداشت سمته درخته ای
دختره کل وجودش با ترس پر شده بود از شدت ترس میلرزید بازم با صدا لرزوند گفت
ات: جیمین کجا میریم من میترسم
جیمین : نگران نباش عشقم رسیدیم
پسره معلوم شد که به درخت تکیه داد بود و مشغول خوردن ساندویچ بود وقتی جیمین را دید هر دو بلند شدن
دال : سرورم خوش آمدید
جیمین : دال وضع قصر چطوره
دال : سرورم همان جوری که خودتان میدانید
جیمین : خیله خب
یورام : همه چی آمادست جیمین
جیمین : خیله خب بریم
جیمین دست ات را که به بازش حلقه کرده بود رو حلقه اش را باز کرد و سورا اسپ سفیدش شد
جیمین : دال به بانو کمک کن بنشینه
دال : چشم
جیمین دستش را دراز کرده بود و ات هم با کمک دال سوار اسپ شد و زود دست هایش را دوره کمر جیمین حلقه کرد یورام و دال هم سوار اسپ هایشان شدن
جیمین حرکت کرد و با سرعت میرفتن دختره که هیچ وقت سوار اسپ نشده بود و از اون هوا تاریک و صدا ها وحشت کرده بود سرش را گذاشته بود رو شانه جیمین گرگ ها را میدید و همچون جغد ها را که از بالا سرشان میرفتن
جیمین: مروارید من نترس چیزی نیست
ات با صدا لرزوند گفت
ات: میترسم جیمین خیلی میترسم
بلخره از درخت ها گذشتن و کوه ها به چشم دیده میشد فقد سخره ها بزرگی بودن و گرگ ها و صدا پا های اسپ ها را میشنید دختره چشم هایش را باز کرد و بیشتر از قبل ترسید و با صدا لرزوند گفت
ات: میترسم جیمین
جیمین : وایستاده
دال : سرورم اینحا خطرناکه که وایسیم
یورام : درسته جیمین حیوانات میریزن سرمون
جیمین : مهم نیست
اسپ را ایستاد و از اسپ پایین شد ..
خواندن بودن لایک به شدت حرام است
پارت ۸۵
چشم هایش را باز کرد و با چنگل وحشتناک و تاریک مواجه شد درخت های به اندازه ۶۰ متر بودن و صدا های گرگ و سگ های را میشنید زود بازو جیمین را گرفت و گفت
ات: جیمین اینجا حیلی ترسناکه
جیمین : میدونم مرواریدم نترس من پیشتم
قدم های تندی را برداشت ات به پشت سرش نگاه کرد هیچ ردی از چهار چوب در نبود جیمین قدم های تندی برمیداشت سمته درخته ای
دختره کل وجودش با ترس پر شده بود از شدت ترس میلرزید بازم با صدا لرزوند گفت
ات: جیمین کجا میریم من میترسم
جیمین : نگران نباش عشقم رسیدیم
پسره معلوم شد که به درخت تکیه داد بود و مشغول خوردن ساندویچ بود وقتی جیمین را دید هر دو بلند شدن
دال : سرورم خوش آمدید
جیمین : دال وضع قصر چطوره
دال : سرورم همان جوری که خودتان میدانید
جیمین : خیله خب
یورام : همه چی آمادست جیمین
جیمین : خیله خب بریم
جیمین دست ات را که به بازش حلقه کرده بود رو حلقه اش را باز کرد و سورا اسپ سفیدش شد
جیمین : دال به بانو کمک کن بنشینه
دال : چشم
جیمین دستش را دراز کرده بود و ات هم با کمک دال سوار اسپ شد و زود دست هایش را دوره کمر جیمین حلقه کرد یورام و دال هم سوار اسپ هایشان شدن
جیمین حرکت کرد و با سرعت میرفتن دختره که هیچ وقت سوار اسپ نشده بود و از اون هوا تاریک و صدا ها وحشت کرده بود سرش را گذاشته بود رو شانه جیمین گرگ ها را میدید و همچون جغد ها را که از بالا سرشان میرفتن
جیمین: مروارید من نترس چیزی نیست
ات با صدا لرزوند گفت
ات: میترسم جیمین خیلی میترسم
بلخره از درخت ها گذشتن و کوه ها به چشم دیده میشد فقد سخره ها بزرگی بودن و گرگ ها و صدا پا های اسپ ها را میشنید دختره چشم هایش را باز کرد و بیشتر از قبل ترسید و با صدا لرزوند گفت
ات: میترسم جیمین
جیمین : وایستاده
دال : سرورم اینحا خطرناکه که وایسیم
یورام : درسته جیمین حیوانات میریزن سرمون
جیمین : مهم نیست
اسپ را ایستاد و از اسپ پایین شد ..
خواندن بودن لایک به شدت حرام است
- ۱۴.۳k
- ۲۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط