ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۱۷
لباس عوض کرده با سوییچش برگشت رفتیم پایین تو ماشين بي حرف و داغون به روبروم خیره موندم. حتي کوچکترین صدایی آزمون در نمیومد.
جلوي قبرستون نگه داشت.. از فکر اینکه این وقت شب و تو این تاریکي تنهايي بخوام برم نفسمو بند میاورد. از این حالت قبرستون میترسیدم
اما وقتي ديدم خودشم پیاده شد خیالم راحت شد. اروم اروم قدم برمیداشتم و اونم با چراغ قوه روشن گوشیش کنارم
يهو صداي پارس سگي شنيدم. ترسیده و مضطرب تند خودمو کشیدم عقب و دستمو سمتش دراز کردم نرم دستمو گرفت و همراهیم کرد
وقتي دستمو میگرفت انگار دیگه هیچ مشکلی نداشتم.. قلبم اروم میگرفت. بالاخره به قبر مامان رسیدیم. با بغض خيلي شديدي کنار سنگش رو زمین نشستم و زل زدم به عکسش.. با بغض و به زور اروم گفتم
الا : سلام ماماني.. من اومدم پیشت..دیگه تنها نيستي..
سنگ جدیدش رو نوازش کردم خيلي زود بود براي رفتن..
اروم کنارم نشست. نگاهی بهش انداختم. جدي به من خیره بود.
با نفس سنگيني به سنگ مامان نگاه کردم و با بغض گفتم
الا: دل تو هم براي مادرت تنگ میشه؟
خيلي تلخ و پردرد لباشو به هم فشرد و چيزي نگفت چشمامو بستم
الا: جاي خاليش تو قلبم..تير میکشه...
دستشو روي سرم گذاشت و سرمو به سینه اش چسبوند. چشمامو محکم به هم فشردم و پیشونیم رو به گردنش چسبوندم
کمرم رو به خودش فشرد و گفت جیمین : جاش هیچ وقت خالي نمیشه الا.. این وجودش تو قلبت و در حین حال نبودنشه که ازارت میده
اروم و با بغض سر بلند کردم و به اسم مامانم خیره شدم..
تنهام گذاشت. اونم واسه همیشه. هق هق پردردی کردم و بی اختیار اروم و زمزمه وار و تلخ براش خوندم
Just close your eyes
Just close your eyes
فقط چشاتو ببند
The sun is going down
خورشید داره غروب میکنه
You'll be alright
تو بلایی سرت نمیاد
No one can hurt you now
کسی نمیتونه الان بهت آسیب بزنه
نور صبح بیا
Come morning light
You and I'll be safe and sound
من و تو سالم و امن میمونیم
Just close your eyes
فقط چشاتو ببند
( فصل سوم ) پارت ۴۱۷
لباس عوض کرده با سوییچش برگشت رفتیم پایین تو ماشين بي حرف و داغون به روبروم خیره موندم. حتي کوچکترین صدایی آزمون در نمیومد.
جلوي قبرستون نگه داشت.. از فکر اینکه این وقت شب و تو این تاریکي تنهايي بخوام برم نفسمو بند میاورد. از این حالت قبرستون میترسیدم
اما وقتي ديدم خودشم پیاده شد خیالم راحت شد. اروم اروم قدم برمیداشتم و اونم با چراغ قوه روشن گوشیش کنارم
يهو صداي پارس سگي شنيدم. ترسیده و مضطرب تند خودمو کشیدم عقب و دستمو سمتش دراز کردم نرم دستمو گرفت و همراهیم کرد
وقتي دستمو میگرفت انگار دیگه هیچ مشکلی نداشتم.. قلبم اروم میگرفت. بالاخره به قبر مامان رسیدیم. با بغض خيلي شديدي کنار سنگش رو زمین نشستم و زل زدم به عکسش.. با بغض و به زور اروم گفتم
الا : سلام ماماني.. من اومدم پیشت..دیگه تنها نيستي..
سنگ جدیدش رو نوازش کردم خيلي زود بود براي رفتن..
اروم کنارم نشست. نگاهی بهش انداختم. جدي به من خیره بود.
با نفس سنگيني به سنگ مامان نگاه کردم و با بغض گفتم
الا: دل تو هم براي مادرت تنگ میشه؟
خيلي تلخ و پردرد لباشو به هم فشرد و چيزي نگفت چشمامو بستم
الا: جاي خاليش تو قلبم..تير میکشه...
دستشو روي سرم گذاشت و سرمو به سینه اش چسبوند. چشمامو محکم به هم فشردم و پیشونیم رو به گردنش چسبوندم
کمرم رو به خودش فشرد و گفت جیمین : جاش هیچ وقت خالي نمیشه الا.. این وجودش تو قلبت و در حین حال نبودنشه که ازارت میده
اروم و با بغض سر بلند کردم و به اسم مامانم خیره شدم..
تنهام گذاشت. اونم واسه همیشه. هق هق پردردی کردم و بی اختیار اروم و زمزمه وار و تلخ براش خوندم
Just close your eyes
Just close your eyes
فقط چشاتو ببند
The sun is going down
خورشید داره غروب میکنه
You'll be alright
تو بلایی سرت نمیاد
No one can hurt you now
کسی نمیتونه الان بهت آسیب بزنه
نور صبح بیا
Come morning light
You and I'll be safe and sound
من و تو سالم و امن میمونیم
Just close your eyes
فقط چشاتو ببند
- ۴.۷k
- ۱۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط